جمعه, 31 فروردین,1403

همه مطالب

مقالات

منم که میدانم مشکلات یک همسر شهید چیست!
 

منم که میدانم مشکلات یک همسر شهید چیست!

خیلی فکرکردم که الآن بهترین قشر جامعه کدام قشر هستند؟ معلم‌ها، پزشک‌ها، آخوند‌ها و... . همین‌طور آدم‌ها را فیلتر کردم و آخرش رسیدم به مدافعان حرم؛ احساس من این است که بین این آدم‌هایی که داریم زندگی می‌کنیم و هر کدام کاری را انجام می‌دهیم، این‌ها خالص‌ترین گروهند.
شنبه، 25 خرداد 1398 | Article Rating
به نام خدا
مصاحبه با مهدی صفری نویسنده رمان ابدی

محمدقائم خانی: چطور شد به سراغ نوشتن کار اخیر رفتید؟
مهدی صفری: یک سؤال همیشه در ذهنم بود که الآن وظیفۀ ما در جامعه و نسبت به انقلاب چیست؟ دو داستانی هم که نوشتم، نتیجۀ همین دغدغه بود. این همان چیزی است که هنوز هم برایم حل نشده و با آن مشکل دارم. هم در «ابدی» و هم در «پرتاب» می‌خواستم این را جواب بدهم که نقش یک جوان ایرانی چیست.
خانی: نوشتن یک رمان چطور می‌تواند به واکاوی این مشکلات کمک کند؟
صفری: من خیلی فکرکردم که الآن بهترین قشر جامعه کدام قشر هستند؟ معلم‌ها، پزشک‌ها، آخوند‌ها و... . همین‌طور آدم‌ها را فیلتر کردم و آخرش رسیدم به مدافعان حرم؛ احساس من این است که بین این آدم‌هایی که داریم زندگی می‌کنیم و هر کدام کاری را انجام می‌دهیم، این‌ها خالص‌ترین گروهند.
ببینید، من خودم فرزند شهیدم و در یک خانوادۀ شهید بزرگ شده‌ام. من می‌دانم برای یک خانوادۀ شهید، چقدر مشکل به وجود می‌آید. این سهمیه‌های دانشگاه و امثال این‌ها به خوشبختی افراد کمک چندانی نمی‌کند. وقتی مرد شهید می‌شود، یک زن جوان در خانه است و یک‌سری همسایه که این‌ها خیلی‌هاشان آدم‌های مریضی‌اند. اصلاً این‌طور نیست که فکر کنید عزت و احترامی برای خانوادۀ شهید قائلند. شاید اول انقلاب این‌طور بوده، ولی الآن نیست و حتی زمان بچگی ما هم نبود. خانۀ ما از این خانه‌هایی بود که همیشه درش باز بود، خیلی وقت‌ها در آن دعای کمیل برگزار می‌شد و هیئت می‌آمد؛ اما همین که پدرم شهید شد، هیچ‌کس دیگر خانۀ ما نیامد؛ یک گروه که دوستانش بودند و خب دیگر دوستشان نبود که بیایند خانه‌اش، یک گروه دیگر هم می‌گفتند این زن جوان است و درست نیست ما برویم خانه‌اش، یک گروه دیگر هم می‌گفتند مال بچه یتیم را درست نیست بخوریم؛ نهایتاً این‌که هیچ‌کس در این خانه را نمی‌زد. دارم چیزهایی را می‌گویم که شاید نشنیده باشید. یک‌دفعه تنهایی و غربت خاصی در خانۀ ما آمد.
به نظر من اگر کسی برای بچه‌هایش قرار باشد کاری کند، نباید برود بجنگد و شهید شود. این اولین قدم است؛ اگر می‌خواهی بچه‌دار بشوی و بچه‌ات را بزرگ کنی و او را خوشبخت کنی، نباید بروی بجنگی و شهید بشوی؛ باید بالای سرش باشی. الآن خیلی از فرزندان شهید هستند که مشکلات فراوان دارند؛ مثلاً الآن طرف ازدواج کرده و در این مدتی که پدرش نبوده، مادرش به جای او کار کرده و سعی کرده کنترل‌هایی که پدر داشته را هم داشته باشد؛ حالا پسرش بزرگ شده و ازدواج کرده، درحالی‌که همسرش نمی‌تواند قبول کند و او را یک بچه‌ننه می‌داند که هر روز به مادرش زنگ می‌زند و گزارش می‌دهد! این‌ها اصلاً زندگی خانوادگی درست و حسابی ندارند، حتی بعد از ازدواج. فرزند شهید سی‌سالش شده، ولی هنوز که هنوز است دارد از مشکلات فقدان پدر رنج می‌برد.
خانی: یعنی می‌گویی که مدافعان حرم به‌ظاهر دارند آینده‌ای را خراب می‌کنند با هزینه‌ای که از خانوادۀ خود می‌کنند؟
صفری: ببینید،‌ مثلاً اوایل انقلاب، افرادی می‌گویند ما پیروز می‌شویم و انقلاب پیروز می‌شود و این حرف‌ها در وصیت‌نامه‌هاشان هم دیده می‌شود. اما الآن که نگاه می‌کنید، می‌بینید که از این خبر‌ها نیست! وضع دارد بدتر هم می‌شود. پس حالا با این شناختی که شما دارید، چرا می‌روید و می‌جنگید و جانتان را می‌گذارید؟
آدم‌های خوب در این مملکت زیادند؛ مثلاً من می‌شناسم کسی را که رنو دارد، جمعه‌ها مواد شوینده می‌خرد و می‌رود کهریزک. آن‌جا آدم‌هایی که کسی را ندارند و معلولند، می‌شوید. به نظرم این آدم، جایش در بهشت است. نمی‌گویم فقط این‌ها به بهشت می‌روند، ولی خالص‌ترین این آدم‌ها به نظرم همین مدافعان حرمند. زمانی که من شروع کردم به نوشتن این رمان، هیچ‌کس دراین‌باره کاری نکرده بود، ولی خب مقداری هم تنبلی کردم تا بنویسم و زمان زیادی برد. مثلاً اگر آقای عزتی پاک رمانی در این موضوع می‌نوشتند، من هرگز به سراغ این مسئله نمی‌رفتم. ولی وقتی دیدم هیچ‌کس نگاهش به مدافعان حرم نیست، احساس کردم که این قضیه را یک نفر باید شروع کند.
خانی: حالا مقداری قضیه را زمینی‌تر کنیم؛ چه شد که کار شما به مدرسۀ رمان رسید ؟ نقش مدرسۀ رمان در نوشته شدن این رمان چه بود؟
صفری: مدرسۀ رمان نقش خیلی جدی داشت و من همین‌جا از آقای عزتی پاک تشکر می‌کنم. راستش من ساختار این رمان را شش - هفت ماه قبل‌تر، خدمت خود آقای شهسواری - در دوره‌ای که در شهر کتاب داشتند - داده بودم و ایشان تأیید کرده بود؛ ولی خب وقتی که در مدرسۀ رمان پذیرفته شدم، خیلی برایم جدی‌تر شد. در این جلسات آموزشی،‌ دوستانی که می‌آمدند معمولاً با دیگران سلام وعلیکی داشتند، اما من با هیچ‌کس آشنایی و ارتباطی از پیش نداشتم! همه‌چیز برای من جدید بود و هرکس حرفی می‌زد، من می‌نوشتم. الآن هم اصلاً ادعایی ندارم که نویسنده هستم؛ به قول معروف با یک گل بهار نمی‌شود! من درواقع یک رمان‌خوان هستم و به این افتخار هم می‌کنم؛ ولی دانشجوی خیلی خوبی هم هستم، به همین خاطر در جلسات مدرسۀ رمان سعی کردم چیزهایی که می‌گویند را خوب گوش کنم و کتاب‌هایی که توصیه می‌کنند را بخوانم.
همان‌طور که گفتم همه‌چیز برای من تازگی داشت؛ من قبلا رمان دیلماج را خریده بودم و آقای شاه‌آبادی را که دیدم، تعجب کرده بودم؛ اولین‌بار بود که یک نویسنده می‌دیدم! همین‌طور خانم سلیمانی را، من آن زمان سگ‌سالی را تازه خوانده بودم. به این ترتیب من حتی یک جلسه هم غیبت نداشتم و تقریباً زودتر از همۀ اساتید در جلسات حاضر می‌شدم.
شغل و کار من چیز دیگری است، ولی مصمم بودم این زمانی را که برای مدرسۀ رمان دارم می‌گذارم، واقعاً مفید و مؤثر باشد؛ چون احتیاج داشتم به آن. آقای شهسواری هم خیلی سخت‌گیر بودند، ولی شاید باورتان نشود؛ این رمان هرچه خوبی داشته باشد، ردّپای آقای شهسواری است و قسمت‌های خراب‌کاری‌اش کار من است! من فصل‌به‌فصل می‌نوشتم و آقای شهسواری می‌خواندند و روی آن کامنت می‌گذاشتند تا من اصلاح کنم.
یک‌بار یکی از دوستانم -که از مدافعان حرم است - به من گفت تو چی می‌نویسی، بده به من بخوانم. من هم پرینت رمانم را بهش دادم. بعد از این که خوانده بود، می‌گفت این بالایی (منظور دست‌خط آقای شهسواری) خیلی خوب گفته است، گوش بده خب، درستشان کن! من می‌گفتم اصلاحشان کرده‌ام و در کامپیوتر است. می‌گفت پس کتاب را بده به من. از طرفی کتاب هنوز چاپ نشده بود، می‌گفتم فایلش را برایت ارسال می‌کنم، می‌گفت نه، من همین برگه‌ها را اسکن می‌کنم! چون این نوشته‌های اطرافش را خیلی دوست دارم! چیزهایی که ایشان نوشته است خیلی خوب است!
راهکارهایی که پیشنهاد می‌شد، هم برای من و هم برای کسانی که می‌دادم اثر را می‌خواندند، جالب بود. آ‌ن‌قدر آقای شهسواری روی این رمان وقت گذاشتند که من به آقای عزتی پاک گفتم باید اسم ایشان بالای اسم من روی جلد بیاید. بعد ایشان گفتند یک‌جایی اسم ایشان را می‌نویسیم. این بود که اولین چیزی که بعد از چاپ در کتاب دنبال آن می‌گشتم، این بود که اسم آقای شهسواری کجاست؟
خانی: مدرسۀ رمان طراحی شده تا کسانی که آمادۀ نوشتن رمانند، بیایند و یک رمان کامل را بنویسند و منتشر کنند و بعد از آن اندوخته‌ای داشته باشند که بشود نام آن‌ها را نویسنده گذاشت و خودشان بروند بنویسند. حال به نظر شما این اتفاق در مدرسۀ رمان می‌افتد یا نه؟
صفری: برای من که این اتفاق افتاده است. ساختار رمانم در ذهنم بود و دنبال این بودم که آن را بنویسم. کارهایی هم کرده بودم، ولی هنوز نوشتن را شروع نکرده بودم؛ به‌جز فصل یک که باید برای انتخاب در مدرسه نوشته می‌شد. مجموعاً بله، برای من که واقعاً این‌طور بوده.
البته من هنوز که هنوز است احساس نمی‌کنم نویسنده‌ام؛ ولی می‌خواهم که بنویسم و این جسارت را دارم. امروز آن‌قدر به من تبریک گفتند که تعجب کرده بودم! یک نویسنده چارچوب خاصی دارد؛ باید اهل زیست هنری باشد، مخاطب هنر و نقاشی و کتاب و فیلم و موسیقی باشد، بعد شروع کند به نوشتن. کسی که فقط کارش نوشتن است و بس. مدل یک نویسنده در ذهن من این‌طور است؛ اما ما هنوز با این مدل استاندارد فاصله داریم.
خانی: پیشینۀ ادبیاتی که آن را خلق می‌کنی، داری یا نه؟ می‌دانی که چه راهی را داری ادامه می‌دهی یا چه راهی را داری تأسیس می‌کنی؟ یعنی خودت را ادامۀ یک جریان می‌بینی یا ابتدای یک جریان؟
صفری: من دنبال حفره‌ها هستم؛ جاهایی که کسی هنوز کار نکرده است. من فکر می‌کنم جاهایی هست که کسی ورود نکرده؛ مثلاً همین آدم‌هایی که در وزارت دفاع یا سپاه دارند موشک می‌سازند؛ حتی یک فیلم کوتاه هم برای این‌ها نداریم، اصلاً هیچ چیزی نداریم. یا مثلاً همین قضیۀ داعش و مدافعان حرم؛ من اولین باری که کلمۀ مدافعان حرم را شنیدم، از چند افغانستانی بود در کنار خیابان شیرازی مشهد که می‌گفتند ما مدافع حرمیم. سال 92 – 91 بود. آن‌موقع این رمان در ذهن من شروع شد. به نظرم منِ تازه‌کار این‌جاها را باید ورود کنم، وگرنه در موضوعات دیگر که این‌همه دارند می‌نویسند، بهتر از من و کامل‌تر از من.
خانی: تشکر بابت وقتی که گذاشتی.

تصاویر
  • منم که میدانم مشکلات یک همسر شهید چیست!
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

جستجو