همه مطالب

داستان «آوازهای روسی» نیز با آن‌که روایتی مدرن از انسان امروزی است اما در بطن خود اسطوره‌ای و حماسی است. اسطوره‌ آوازهای روسی بیشتر رنگ و بوی دینی دارد. یعقوب، خان‌زاده وَرثی 1 در اولین سفر خود، ازیک‌طرف، سودای علم‌آموزی و از سوی دیگر، با...

یعقوب تشنه‌لبی است در جستجوی همان کوزه‌ی گمشده‌ای که درست برابر چشمانش قرار دارد. و اگرچه کوزه، شکسته است، پامال شده است، در میان جدال چپها و مجاهدها و در گذر زمانه از سنت به تجدد، کهنه و رنجور شده، هنوز همان ورث است و هنوز همان خانه‌ایست که باید به ...

در اختتامیه یازدهمین جشنواره شعر و داستان انقلاب هنرجویان مدرسه رمان خوش درخشیدند. آقای حسین قربانزاده برای اثر «روی خط ماه» از اردبیل موفق به کسب رتبه اول در بخش رمان نوجوان شد. همچنین خانم سیده عذرا موسوی برای اثر «فصل توت‌...

قبل از سینما صحرا ایستاد. بی حرف پانزده تومان گذاشتم کف دستش، چشم چرخاندم آن ور خیابان. هنوز خون گرم بودم اما می لنگیدم. درد نداشتم. زانویم سر شده بود. بی حس. شهسواری کوله اش را روی دوش انداخته بود و قدم می زد. رفتم آن ور خیابان. دردم هی بیشتر می شد....

«به نام یونس» در واقع تلاش کرده نشان دهد که طلبگی تنها به لباس نیست و آنچه فردی را طلبه می‌کند ورای لباس و درسی است که خوانده و از این منظر این اثر را باید اثری موفق در نمایش واقعیت طلبگی دانست. به عبات دیگر این اثر خواننده را یاد شعر مشه...

(یک فصل در کوبیسم) رمانی است که عشق دختر دانشجوی هنرمند شهرستانی را روایت می­کند اما از جنس رمان­های عامه­پسند نیست. در نثر، نویسنده تلاش کرده تا با پرهیز از گزارش­نویسی مطلق و استفاده از تکنیک­های نوشتاری، متنی ارائه کند که شاید هم­خوانی با بخشی از ...

از جمله ویژگی‌های مثبت اثر این است که نویسنده تلاش کرده از فضای بسته و آپارتمانی فاصله بگیرد و فضای باز و گسترده‌ای را پیش روی مخاطب قرار دهد.

شروع داستان فانتزی نیست ولی با این حال می شود این داستان را فانتزی دانست زیرا وارد کردن عناصر خیال در داستان شدت و ضعف دارد و حتی شدت هم تا حدی است که از دست نویسنده خارج نشود و وقتی از جادو صحبت می کنیم منظورمان همان منطق جهان داستان است. منظورمان ق...

«آوازهای روسی»، در افغانستان و دوران مبارزات گروه‌های مختلف مردمی علیه شوروی می‌گذرد. در این میان، جوانی متمول و دانشجوی افغانستانی می‌کوشد تا هم از جنگ و هم از خانواده خود دور بماند و مشغول درس خواندن و علایق خویش از جمله هنر باشد، اما ر...

یک شب عید توی تاکسی نشسته بودم. پشت چراغ قرمز گیر کرده بودیم. یک حاجی فیروز دایره زنگی به دست داشت شعر می‌خواند و ساز می‌زد. نزدیک ماشین ما هم شد و خواند: «ارباب خودم سلام علیک، ارباب خودم سرتو بالا کن ... و آخرش گفت عید شما مبارک، دمب شما سه چ...