پنجشنبه, 30 فروردین,1403

همه مطالب

مقالات

«شاخ دماغی بودن»، قاعده یا استثنا؟
 

«شاخ دماغی بودن»، قاعده یا استثنا؟

کتاب، آورده مهمی می تواند برای والدین هم داشته باشد. والدین سهیل و والدین نیلوفر، هر دو در این داستان، دچار چالش هایی در برخورد با نوجوانان خود می شوند. در جای جای داستان، نق زدن های درونیِ سهیل و نیلوفر نسبت به رفتار والدینشان، نشان می دهد با اینکه این والدین، دارای شخصیتهای مثبت و حقیقتا سازنده ای هستند، اما گاهی به خاطر درک نکردن شرایط فرزندان خود و درک نکردن روحیات خاص پسرانه یا دخترانه آن ها، مایه چه اتفاقات ناگواری می توانند باشند. و عجالتا، والدین می توانند شاخ دماغی باشند.
شنبه، 09 تیر 1397 | Article Rating

بسمه تعالی

مهدی طهماسبی

 

رمان شاخ دماغی، دارای متنی است که حوصله را سر نمی برد. فصل های اپیزودگونه آن، با این که نشانه ای از این است که یک روایت بلند و داستانی هدفمند روبروی ما قرار نگرفته، این امکان را به خواننده های نوپا می دهد که از حجم کتاب نترسند و بتوانند با یک ربع یک ربع خواندن های منقطع هم کتاب را تمام کنند؛ و این حاشیه ای مهم درمورد این کتاب است:آشناکننده مخاطب تازه کتابخوانی، با خواندن کتاب های نسبتا پرحجم.

اپیزودیک بودن فصل های کتاب، این امکان را برای نویسنده ایجاد می کند که بتواند درمورد آسیب های مختلف دوران نوجوانی (مانند سوار ماشین غریبه شدن، لو رفتن عکس های شخصی، برداشتن ی اجازه موتور و...) راحت تر صحبت کند و ترسی از به هم ریختن شالوده داستان اصلی نداشته باشد.

اما داستان اصلی! داستان اصلی که خط ربط این اپیزودهاست، داستان زندگی موقت نیلوفر(راوی نیمی از فصل های کتاب) در خانه خاله و عموی خودش و روبرو شدن با مشکلات مختلف در برخورد با پسرخاله اش سهیل ( راوی نیمی دیگر از فصل های کتاب) است. نیلوفر به خاطر سفر درمانی والدینش، مجبور به این حضور اجباری در خانه خاله و عمو است. اگر بخواهیم اتفاقاتی که اپیزودها را شکل می دهند، نادیده بگیریم، خط اصلی داستان، پویایی و کشش خاصی ندارد و نمی توان کتاب را داستان سفر و غیبت خانواده نیلوفر دانست. بلکه خواننده پس از مطالعه بخش هایی از کتاب، می تواند پی ببرد که در این کتاب باید دنبال چیز دیگری باشد. آن چیز دیگر چیست؟!

اما آن چیز دیگر! جذابیت دیگر نثر کتاب، دو راوی داشتن کتاب است. فصل های کتاب یکی در میان از زبان نیلوفر و سهیل است.  از آن جا که این کتاب برای نوجوانان نوشته شده، این سبک می تواند جذابیتی دو چندان به مخاطبینش هدیه کند: جذابیتی برای فهم قصه از زبان یک همجنس، و جذابیتی برای دیدن همان قصه از زاویه یک غیر همجنس.

آن ها هر دو در سن نوجوانی هستند و خلقیات متفاوتشان باعث می شود که دورانی پر تنش را در یک خانه با هم سپری کنند. به نظر می رسد آن چیز دیگری که باید در این کتاب دنبالش کرد، همین است: «توجه به نگاه متفاوت دختر و پسر نوجوان به مسائل مختلف زندگی و آگاهی نسبت به آسیب های احتمالی تقابل این دو رویکرد.»

روایت نیلوفر و سهیل از مسائل مختلف،  به خواننده نوجوان می فهماند که دختر و پسر، دو جهان متفاوت دارند و راه حل این که این دو جهان به تقابل و نزاع با هم نرسند، زود قضاوت نکردن و مداراست. البته ریتم داستان با حضور برادران سهیل (آرمان و ایمان) کمی تندتر می شود و صرفا داستان به تقابل این دو نفر با هم نمی گذرد.

اما آیا مخاطب این کتاب فقط نوجوانان هستند؟ نه!

کتاب، آورده مهمی می تواند برای والدین هم داشته باشد. والدین سهیل و والدین نیلوفر، هر دو در این داستان، دچار چالش هایی در برخورد با نوجوانان خود می شوند. در جای جای داستان، نق زدن های درونیِ سهیل و نیلوفر نسبت به رفتار والدینشان، نشان می دهد با اینکه این والدین، دارای شخصیتهای مثبت و حقیقتا سازنده ای هستند، اما گاهی به خاطر درک نکردن شرایط فرزندان خود و درک نکردن روحیات خاص پسرانه یا دخترانه آن ها، مایه چه اتفاقات ناگواری می توانند باشند. و عجالتا، والدین می توانند شاخ دماغی باشند.

پس تا اینجا چند مطلب در مورد این کتاب روشن شد. اول آن که کتاب برای مخاطب نوجوان و والدین، قابل خواندن است و استفاده. دوم آن که در این کتاب به برخی آسیب های دوران نوجوانی پرداخته شده و آسیب های احتمالی آن ها را به نوجوان گوشزد می کند. سوم آن که جهان نوجوانان را از چشم آن ها به والدین نشان می دهد. چهارم آن که جهان جنس مخالف را تا حدی برای دیگری ترسیم می کند. پنجم آن که نشان می دهد که امکان رخ دادن فاجعه به خاطر عدم دقت به این تفاوت ها، کم نیست. به تعبیری امکان شاخ دماغی بودن (مثل کرگدنی خراب کار بودن) وجود دارد. اما دو نکته اساسی باقی می ماند.

اول نکته ای مثبت! توجه متن به معضلات انسانی موجود در خانواده ها و میان نوجوانان امری مهم است. روابط انسانی و توجه به روحیات انسانی در کتاب، بسیار بیشتر از توجه به زرق و برق های گوناگون زندگی دیده می شود. از این جهت، کتاب دارای بار ارزشی مطلوبی در پرداختن به موضوعات انسانی و اخلاقی است.

اما نکته ای مهم و شاید منفی و هشدارگونه! نویسنده در برابر طرح مسأله ای که کرده، پاسخ شفافی به خواننده عرضه نمی کند. این نکته پذیرفتنی است که اگر توجهی به روحیات طرف مقابل نداشته باشیم، امکان اشتباه و آزار رساندن وجود دارد. اما این بدان معنا نیست که انسانها ذاتا به خاطر تفاوتهای رویکردیشان، به هم آسیب می زنند و اصطلاحا شاخ دماغی هم هستند. متن کتاب در نهایت گویی این نکته را تلقین می کند که با تمام خوبی ها و محاسنی که انسان ها دارند، اما آسیب رساندن آن ها به هم، تا حدی امری گریزناپذیر است. و شاید اینجاست که بتوان پاسخ نویسنده را مدارا کردن انسان ها با این مشکل دانست.

به نظر می رسد این امکان وجود داشت که راه حلی ایجابی تر به خواننده عرضه شود. راه حلی که مسیری به سمت بهتر شدن و رفع این مشکل بازکند. شاید نتوان آسیب های ناخواسته انسان ها به هم را در تمام جامعه صفر کرد، ولی احتمالا می توان راه حل هایی غیر از مدارای صرف، زود قضاوت نکردن و توجه به روحیات متفاوت انسان ها برای کاهش این آسیب ها عرضه کرد. به عنوان مثال و با استفاده از ادبیات حکیمان کهن خود می توانیم لااقل عنصری دیگر را به پاسخ ها اضافه کنیم. در این کتاب، جای دوستی و نقش مروت در ساخت جامعه تقریبا دیده نشده. و این نسخه ای است که حافظ عرضه کرده. مدارا، جایی باید باشد که امکان مروت و همسازی انباشتی وجود ندارد.

 

آسایش دو گیتی، تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت، با دشمنان مدارا

 

و بگذریم از نسخه هایی که می توان از عطار  و منطقش برای طیران اعضای جامعه با هم به سمت سعادت، نام برد. یا نسخه های دیگری از سایر حکیمان. غرض این بود که بسیاری از مسائل انسانی جامعه ما، پاسخ هایی غنی در تاریخ حِکمی خودمان دارند که رجوع به آن ها، امکان خلق پاسخ ها و روایت های جدید را به ما عرضه می کنند. و البته رجوع به تحقیقات ارزنده در سنت دینی و حکمی مان، کم مشقت تر از ورود به منابع دینی نه چندان تحقیق شده، می باشد.

تصاویر
  • «شاخ دماغی بودن»، قاعده یا استثنا؟
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

جستجو