پنجشنبه, 09 فروردین,1403

همه مطالب

مقالات

گذر جویس از کشیش نوجوان به هنرمند جوان
 

گذر جویس از کشیش نوجوان به هنرمند جوان

نگاهی به بازنمایی چهره ی دینی در تفکر اسطوره ای جیمز جویس
چهارشنبه، 10 آذر 1395 | Article Rating

بسیار گفته‌اند که استیون ددالوس خود جویس است، انگار که نویسنده خودزندگی‌نامه‌نوشتی را در بستری اسطوره‌ای نوشته باشد. جزءجزء شباهت‌های زندگی ددالوس با جویس چنان است که بسیاری رمان چهره‌ی مرد هنرمند در جوانی را به طور کامل از روی زندگی نوجوانی و جوانی جویس توضیح می‌دهند. انگار که جویس خود را ادامه‌ی حضور اسطوره‌ی ددالوس در دوره‌ی جدید ایرلند می‌داند. اما دقت در عمق داستان چهره‌ی مرد هنرمند در جوانی نشان می‌دهد که این ارتباط نه برگرفته از زندگانی جویس، که منتزع از فرم خود رمان است. ددالوسْ هنرور و مخترع دربار مینوس شاه بوده است، همانی که برای دربار شاه، لابیرنت پیچیده‌ای را طراحی می‌کند که هر کسی وارد آن شود سردرگم می‌گردد و نمی‌تواند از آن رهایی یابد. او پدر صنعتگران و هنرمندان است، یعنی کسانی که در زندگی با «خلق» و «ساخت» در ارتباط‌اند.

در فصول ابتدایی رمان، نویسنده به روایت ذهن پراکنده و مضطرب استیون ددالوس می‌پردازد و تداعی‌های ذهنی متعدد و خاطرات متشتت او را پیش روی خواننده قرار می‌دهد. هر چه سن استیون بالاتر می‌رود و به نوجوانی نزدیک‌تر (و از کودکی دورتر) می‌شود، ذهن منظم‌تری می‌یابد. در نوجوانی که قابلیت بیان و بروز درون خویش به دیگران را پیدا می‌کند، روایت‌های جسته‌گریخته‌ی نویسنده کم‌تر می‌شود و گفت‌وگوی صریح رئالیستی و دیالوگ شخصیت اصلی با دیگران حجم بیش‌تری را اشغال می‌کند. در نقطه‌ی عطف داستان، یعنی جایی که شخصیتْ کلیسا را رها می‌کند و وارد دانشگاه می‌شود، نویسنده کاملاً خود را کنار می‌کشد و به استیون ددالوس اجازه می‌دهد تا افکار و عقایدش را با دیگران مطرح کند. در اوج داستان، زمانی که استیون در یک گفت‌وگوی طولانی با لینچ، فلسفه‌ی هنر مخصوص به خود را، که برگرفته از آکوئیناس و ارسطوست، بیان می‌کند، نویسنده با پی‌گیری ماجرای دختر مورد علاقه‌ی استیون و مشخص‌کردن رابطه‌اش با کرانلی، شخصیت اصلی را به نقطه‌ای می‌رساند که «ددالوس به عنوان نویسنده» از دل داستان زاده شود. این‌گونه می‌شود که هنرمندِ تازه‌متولدشده ادامه‌ی روایت رمان را خود بر عهده می‌گیرد. انگار که کل رمان فرآیند زاده‌شدن ددالوس نویسنده است که ذهن آگاهش در زمان حال، با رجوع به گذشته، روایت مراحل تکامل نویسندگی‌اش را بر عهده گرفته است.

و اما خط اصلی روایت نویسنده‌شدن ددالوس چیست؟ یک کلام، «مسیحیت». محوریت پیشرفت رمان برای توضیح زاده‌شدن ددالوس نویسنده بررسی رابطه‌ی شخصی او با دین مسیحیت است. او، که از دل مادری مسیحی زاده شده است و برای تربیت‌شدن به کلیسای یسوعی‌ها فرستاده شده، با کلیسا و کشیشان، در مقام نمایندگان خدا بر زمین، درگیر می‌شود و در هر سنی سعی می‌کند متناسب با قوای ادراکی‌اش، مسیحیت را در حکم یک کل، حول محور خدا (و مسیح) بفهمد. ادراکات او در کودکی احساسی است، در نوجوانی هیجانی و شهوانی و خشمانی می‌شود، در جوانی دریافتی عقلانی پیدا می‌کند و در دوره‌ی پختگی (در نهایت جوانی)، شهودی هنری می‌یابد که به او امکان می‌دهد پیرامونش را در یک شهود «تمام، هماهنگ و درخشنده»، که برگرفته از فلسفه‌ی هنر آکوئیناس است، روایت کند. شگفتا که دقیقاً در همین نقطه، جریان سیال ذهن نویسنده، یعنی خود جویس، زاده می‌شود! ددالوس، که پس از نویسنده‌شدن، همان حضور اسطوره‌ای جویس در زمان اکنون است، به‌ظاهر ایمان خود را از دست می‌دهد، اما کافر هم نیست و به وادی شکاکیت نغلتیده است؛ چون آن را هم نوعی جزمیت می‌داند. سرگشته است و به عنوان راوی، رفت‌وبرگشت‌های مکرر درون خویش را از کودکی تا بلوغ نویسندگی روایت می‌کند. به علت همین سرگشتگی است که او نمی‌توانست فرم‌های پیشین را برای بیان حرف خود انتخاب کند. جویس باید به دنبال فرمی خاص برای نمایش حیرت خویش می‌گشت. چنین روایتی تنها در فرمی نوین، که همان جریان سیال ذهن باشد، امکان بروز می‌یابد. ساختار پیرنگ‌محور روایت کلاسیک اجازه‌ی کناره‌گیری نویسنده را از همه‌ی اطراف دعوا، که خودش هم یکی از آنان است، نمی‌دهد.

a-portrait-of-the-artist-as-a-young-man-by-james-joyce

در کنار سیر دوری ـ چرخشی نویسنده در نسبت با مسیحیت کاتولیک، دو سیر فرعی هم نمودار می‌شود: اولی دوری او از فضای خانواده و نیز سرگردانی خود خانواده است. خانواده به منزله‌ی نماد ملیت ایرلندی (که رحِمی کاتولیک و نطفه‌ای ضدکلیسایی دارد) و نیز نمونه‌ی کوچکی از رابطه‌ی طبقاتی پدری ـ پسری کلیسا، فصل‌به‌فصل رمان، رفته‌رفته سست شده و در آخر کار، به سرگردانی در تصمیم می‌رسد. خود نویسنده هم دیگر نمی‌تواند در خانواده بماند؛ چون کامل از فضای ذهنی آن‌ها بریده است. در کنار این دو خط، سیر دیگری هم وجود دارد که در رابطه‌ی ددالوس با «زن» خودش را نشان می‌دهد. دوری اولیه از زنان، برقراری رابطه‌ی جسمانی با زن در فاحشه‌خانه‌ها، دوری از گناه و حتی پرهیز از فکرکردن به زنان و در نهایت روی‌آوردن به زنان در دوره‌ی بلوغ به مثابه‌ی متعلَّق زیباییْ آینه‌ای از نحوه‌ی وجود خود ددالوس در جهان و رابطه‌اش با کل هستی از درون خود است. زنانی که در داستان دیده می‌شوند آینه‌ای هستند در دست نویسنده تا مخاطبْ ددالوسِ نویسنده (و خود جویس) را در آن‌ها به‌خوبی تماشا بکند.

اما ایده‌ی نهایی جویس در بلوغ چیست؟ یعنی در زمانی که ددالوس با خودش متحد شده و همه‌ی حجاب‌های ادبی برداشته شده است؟ زمانی که بین او و فرمش هیچ فاصله‌ای نیست و همه چیز نمایانگر خود اوست؟ می‌توان نظر نهایی او را پس از جدایی از کلیسا و فهم علم جدید و تجربه‌ی فلسفه‌های اسکولاستیک و مدرن «هنر به جای کاتولیسیسم» نامید و یا، به تعبیری دیگر، «شهود هنری به جای عقل کاتولیک». توجه شود که این جانشینی به منزله‌ی برون‌رفت او از مسیحیت نیست، بلکه تفسیری جدید از مسیحیت است: همانی که بعدها خود او ذیل عنوان خاص مسیحایی «تجلی» در رمان، نگاهش را به ذات شهودی داستان معرفی کرده است.

ددالوسِ رمان چهره‌ی مرد هنرمند در جوانی یا همان جویس در مقام تفکر اسطوره‌ای از کلیسا و مسیحیت کاتولیک جدا شده است، ولی ضدایمان و منکر خدا و مسیح نگشته. او پیشنهاد جدیدی دارد تا معنویت در قالبی تازه (ورای تنگناهای کاتولیسیسم) به جهان عرضه شود، قالبی که چون توسط نظام قدرت‌مدار کلیسا مصادره نشده است، امکان نمایش آزادانه‌ی امر معنوی را به صورت بالفعل دارد. هنر، با نمایش هویت انسان در کمال آزادی، حجاب‌های متعدد خرافات و عقاید عامیانه و قدرت‌طلبی‌های منفعت‌جویان را دریده و با ارضای عقل حقیقت‌جو، افقی وسیع و بی‌کران پیش روی انسان قرار می‌دهد. این نمایش، که آکوئیناس آن را تمام، هماهنگ و درخشنده می‌داند، هم فردیت انسان را حفظ می‌کند و هم امکان ارتباط درونی‌اش با امر فرامادی و به‌ویژه خداوند را می‌دهد. هنرمند برای جویس حد کمال انسان است که فراتر از منافع و عادات و تنگنای منطق ظاهری، به جهان نگاهی تام، هماهنگ و درخشنده می‌افکند و ظریف‌ترین تصویر را از انسان و کیهان به انسان ارائه می‌دهد.


منبع: الفیا

تصاویر
  • گذر جویس از کشیش نوجوان به هنرمند جوان
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

جستجو