ﺳﻪشنبه, 28 فروردین,1403

همه مطالب

مقالات

تاکستان ادب
 

تاکستان ادب

هیچ وقت فکرش را نمی‌کردم این تبلیغ عجیب و غریب تبدیل شود به سوژه‌ای برای نوشتن یک رمان و تقریبا تمام اهالی روستا بشوند شخصیت‌ها و بازیگران داستان و من بشوم یونسی که قرار است دوباره به این روستا برگردد و یک ماه رمضان در این روستا بماند. فکرش را نمی‌کردم استاد شاه آبادی طرح رمان را بپسندد و بگوید یک پیچی دارد و از آن خوشش بیاید و این تبلیغ بی مجوّزم مرا یکی از شاگردان مدرسه‌ی رمان کند؛ آن هم در کنار شخصیتی مانند دیزگاه سترگ. کسی چه می‌داند. شاید قرار بر این بود که سفر بی‌ادّعای یک طلبه‌ی سالِ پنجم...
ﺳﻪشنبه، 04 آبان 1395 | Article Rating

به نام خدا

/ تجربه‌ی علی آرمین از مدرسه‌ی رمان شهرستان ادب

اولین باری که تبلیغ رفتم، حدود ده سال پیش بود. نه پرونده‌ی تبلیغی داشتم و نه جایی مرا دعوت می‌کردند. یکی از دوستانم که پدرش روحانی بود، به من پیشنهاد داد برای تبلیغ به شهرشان بروم و گفت که برو آخرش یک جایی برایت پیدا می‌شود. من هم ساکم را برداشتم و روانه شدم. آن روزها برف سنگینی آمده بود. به سازمان تبلیغات آن شهر رفتم. فهمیدند که تازه‌کارم. همه را فرستادند بروند برای منبر و من را ذخیره کردند برای یک روستای دور افتاده. حدود یک ساعت و نیم راه خاکی داشت. دو سه روزِ اول، راه بسته شده بود. هر طوری بود سر کردم تا روز سوم بالاخره راه باز شد. سوار مینی‌بوس اوراقی شدم و با روستاییان عزیز راهی شدیم. انگار سوار ماشین زمان بودم و چند دهه به عقب برگشته بودم. انسان‌ها، خانه‌ها، نحوه‌ی زندگی، شغلشان که کشاورزی و دامپروری بود؛ همه و همه مربوط به زمان حال نبود. سرتان را درد نیاورم. حدود ده روزی برای منبر و نماز جماعت آنجا ماندم. از آنجا که برگشتم، دیگر پایم را آنجا نگذاشتم. تماس هم گرفتند ولی دیگر قبول نکردم.

هیچ وقت فکرش را نمی‌کردم این تبلیغ عجیب و غریب تبدیل شود به سوژه‌ای برای نوشتن یک رمان و تقریبا تمام اهالی روستا بشوند شخصیت‌ها و بازیگران داستان و من بشوم یونسی که قرار است دوباره به این روستا برگردد و یک ماه رمضان در این روستا بماند. فکرش را نمی‌کردم استاد شاه آبادی طرح رمان را بپسندد و بگوید یک پیچی دارد و از آن خوشش بیاید و این تبلیغ بی مجوّزم مرا یکی از شاگردان مدرسه‌ی رمان کند؛ آن هم در کنار شخصیتی مانند دیزگاه سترگ. کسی چه می‌داند. شاید قرار بر این بود که سفر بی‌ادّعای یک طلبه‌ی سالِ پنجمی حوزه‌ی شهرستان، در کتابی به نام رمان ثبت شود و سال‌ها بماند و هیچ سفر مجوّزدار و از قبل دعوت‌شده‌ و پر ادّعایِ او، جایی ثبت و ضبط نشود.

هیچ کس بی اوستا چیزی نشد. قبل از مدرسه‌ی رمان، مدت‌ها از استادی خالصانه و علمیِ جناب آقای سالاری استفاده کرده بودم. با ورود به این مدرسه، با استاد شاه آبادی آشنا شدم و از نکات کلیدی و راهگشای ایشان واقعا بهره بردم. گاهی ایشان می‌گفتند این چند صفحه را حذف کن. گاهی می‌گفتند چرا مثلا شخصیتِ داستانت را از رفتن به فلان جا محروم کرده‌ای؟! و من بازنویسی می‌کردم و همین صحنه‌ای که می‌خواستم ازش رد شوم، می‌شد بهترین یا یکی از بهترین صحنه‌های داستانم.

در طول این دوره، استاد، با آن لحن آرام و خاصشان، به نکات جالبی اشاره کردند. با اجازه از ایشان، برخی از نکات و خاطراتی که از تلمّذشان دارم را تقدیم می‌کنم:

1-    مکالمه تلفنی جای گفتگوی چهره به چهره را پر نمی‌کند.

هفته‌ای یا دو هفته‌ای یکبار از قم به تهران رفت و آمد می‌کردم. طبیعی بود که ساعت‌ها وقت می‌گرفت و مشکلات خاص خودش را داشت. بعد از چند هفته، به استاد پیشنهاد دادم که اگر ممکن است قسمتهای مقرّر رمان را بنویسم و برایتان ایمیل کنم و تلفنی راجع به آن با هم صحبت کنیم. یکی دو بار این مکالمه تلفنی صورت گرفت ولی متوجه شدیم که اثری که در دیدار حضوری و گفتگوی چهره به چهره است در تلفن نیست. این مسئله، از هفته‌ی بعدش که باز به تهران آمدم کاملا مشهود بود و نکاتی دستگیرم شد که در گفتگوی تلفنی از آن خبری نبود. از آن به بعد همیشه حضوری خدمت استاد می‌رسیدم.

2-    داستانت را بنویس.

رُمانم از نیمه بیشتر نوشته شده بود که با کتاب آناتومی داستان آشنا شدم. نشستم و مقدار زیادی از این کتاب را فیش برداری کردم و با رمانم تطبیق دادم و شاید دو سه هفته این کار وقتم را گرفت. بعد رفتم خدمت استاد شاه آبادی و جریان را خدمتشان عرض کردم. ایشان گفتند «کتاب آناتومی را خوانده‌ای؟»، گفتم «بله»، گفتند «همه را کنار بگذار و داستانت را بنویس. چیزهایی که خوانده‌ای خود به خود در ذهنت ته نشین می‌شود.» همان موقع بود که استاد از قول یکی از افراد معروف برایم نقل کردند که به ایشان گفته بود: «من در عمرم خیلی دنبال نقد داستان بودم و نقّاد شدم ولی هیچ وقت نتوانستم داستان نویس خوبی شوم و تو مانند من نباش و دغدغه‌ات نوشتن داستان باشد تا نقد و تکنیک و فرمول‌زدگی.»

3-    داستان خودش را پیدا می‌کند.

توضیح استاد: داستان مانند یک کل است. مثل یک انسان با تمام اعضا و جوارح است. اگر داستان خوب پیش برود این کل، خودش را و تمام اجزایش را میابد و این انسان با تمام اعضا و جوارح و کامل متولد می‌شود.

4-    داستان‌هایی باقی می‌مانند که یک فکر فلسفی پشتشان باشد.

توضیح استاد: منظورم از فکر فلسفی این نیست که حتما باید فلسفه خوانده باشید و اصطلاحات فلسفی به کار ببرید، نه، بلکه مثلا همین ضرب المثل که «کوه به کوه نمی‌رسد، آدم به آدم می‌رسد» می‌تواند یک فکر فلسفی باشد. یا حتی گاهی ممکن است یک انسان بی‌سواد جمله‌ای پرمعنا را به انسان گوشزد کند. چند سال پیش یک جوان پیش من کار می‌کرد. یک پیرمرد هم آبدارچی بود. یک روز به خاطر تخطّی جوان به او گفتم: «اگر دیگر تکرار کنی اخراجت می‌کنم.» پیرمرد به من گفت: «هیچ وقت حرف آخرت را اوّل نزن».

 

در پایان از استاد عزیزم جناب آقای شاه آبادی و سایر اساتید و به خصوص جناب آقای عزتی پاک و آقایان ولی‌پور، اسطیری، موسوی، خانی و جناب آقای مودّب و سایر دوستان صمیمانه تشکر می‌کنم. در کشور ما بیشتر از مغزهایی که فرار می‌کنند، مغزها و استعدادهایی هستند که بی‌استفاده زیر خاک می‌روند. کاری که شما می‌کنید شکوفایی و برداشت استعدادهاست. به عنوان یک انسان(نه یکی از اعضای مدرسه رمان)، به شما تبریک می‌گویم. به راهی که شروع کرده‌اید ایمان داشته باشید که این ره که شما می‌روید به تاکستانی است که ان‌شاء الله به زودی شیرینی ثمراتش را می‌چشید و می‌چشانید.

 

 

 

 

 

 

 

تصاویر
  • تاکستان ادب
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

جستجو