چهارشنبه, 05 اردیبهشت,1403

همه مطالب

مقالات

خواننده رمان، خود رمان نویس است.
 

خواننده رمان، خود رمان نویس است.

نخستین گام یعنی تأثیرپذیری با بیشترین درک،تنها نیمی‌ از فرایند خواندن است؛اگر قرار است تا حداکثر لذت را از رمان‌ ببریم بـاید بـه‌ دنـبال‌ نیم دیگر باشیم.باید نسبت به این تأثیرات‌ بی‌شمار داوری کنیم؛این اشکال زودگذر را به صـورت پایـدار و ثـابت درآوریم.البته نه فوری و با عجله.منتظر شوید‌ تا‌ گرد و غبار خواندن بخوابد؛کشمکش و دودلی‌ فرو نـشیند؛قدم‌ بزنید،صحبت کـنید،گلبرگ‌های خـشکیدهء گلی را بچینید و یا بخوابید.آن وقت است که ناگهان بدون ارادهء ما-چون حالا طبیعت است که کـارها را بـر عهده دارد-کتاب‌ به...
شنبه، 17 مهر 1395 | Article Rating

رمان ‌ ‌و ‌‌خـوانندهء‌ رمان

The Novel and the Reader

نوشته کاترین لور

Katherine lever

  مطلبی که در زیر می‌آید ترجمهء فصل سوم کتاب«رمان و خـوانندهء رمـان اسـت که با ترجمهء‌ محمد رضا قلیچ خانی توسط انتشارات روزنه منتشر خواهد شد.

پاسخ به این پرسش کـه‌ خوانندهء رمان چه ویژگی‌ای‌ باید داشته‌ باشد،متناقض نماست:خواننده خود نویسنده است.او با استفاده از تخیل خـود دنیایی واقعی-خیالی را باز مـی‌آفریند که واژهـ‌های سیاه و سفید به تدریج و به‌طور رازآلودی بر صفحه نقش زده‌اند.این نکته را پرسی لاباک‌1در کتاب«فن‌ داستان‌نویسی»2به‌طور‌ موجز بیان کرده است:

خوانندهء رمان-منظور خوانندهء موشکاف است-خود- رمان‌نویس است؛او خالق کتابی است که وقتی تمام شود یا باب طبع اوست و یـا نیست،اما باید مسئولیتی را که به او مربوط می‌شود بپذیرد.نویسنده تلاشش‌ را‌ می‌کند اما نمی‌تواند کتابش‌ را به ذهن منتقد منتقل کند؛نویسنده درست نمی‌داند که آیا منتقد،اثر او را جذب می‌کند یا نه.ازاین‌رو خواننده باید به‌ نوبهء خود رمان‌نویس بـاشد و هـرگز به ذهنش خطور‌ نکند‌ که‌ آفرینش اثر تنها مربوط به نویسنده است.

هنر خلاق خواندن رمان را آقای گوردون هال جرولد3در کتاب«روش خواندن داستان»4به تفصیل آورده است،کتابی‌ که به نظر من یکی از بهترین کتاب‌ها است که‌ تـاکنون‌ دربـارهء رمان خوانده‌ام.برای نشان دادن اهمیت این کتاب دو جمله‌ از آن نقل می‌کنم،اما هر کسی که واقعا به هنر رمان علاقه‌مند است باید تمام آن را بخواند.

در واقع رمان یا رمانس‌ بدون‌ شرکت‌ خواننده و سعی او در تکمیل‌ اثر‌ هـستی‌ نـمی‌یابد...به عبارت دیگر تا زمانی که‌ خواننده نتواند یا نخواهد داستان را،براساس اشاره‌های نویسنده، در ذهنش بازبیافریند،خواندن واقعی صورت نمی‌گیرد:در این‌ صورت خود داستان‌ خوانده‌ نمی‌شود‌ بلکه مطالبی درباره آن‌ خوانده می‌شود.

البته خواننده دقیقا کـار‌ نـویسنده‌ را نـمی‌کند.فرایند نوشتن‌ رمان را که در فصل پایانی شـرح دادهـ‌ام،نمی‌توان عـینا به‌ خواننده نسبت داد.علت این امر این است که‌ نقطهء‌ آغاز نویسنده‌ و خواننده آشکارا در دو قطب دور از هم قرار‌ دارد: نویسنده با تصویری خیالی،واقعه‌ای یا جـرقه‌ای در ذهـن آغـاز می‌کند؛خواننده با نخستین صفحهء کتاب.برای کمک به درک‌ هنر خـواندن رمـان‌ دوباره‌ برمی‌گردم‌ به کتاب بحث‌انگیز جویس‌ کاری به نام«هنر و واقعیت».


خواندن،هنر‌ خلاقی است،و دارای همان شرایط و محدودیت‌هایی است کـه هـر بـینندهء آثار هنری با قوهء خیال خود یک‌ قطعه‌ سنگ،رنگ‌های‌ روی بوم،صدا و سـایر چیزهایی‌ را که به خودی خود کاملا بی‌معنا هستند‌ به‌ اثری‌ صوری و معنی‌دار تبدیل می‌کند.معنی حاصل را تخیل ناشی از نـمادها خلق مـی‌کند و ایـن تخیل‌ باید‌ ابتدا‌ در زمینهء کاربرد و معنی‌ نظامی نمادین فرهیخته باشد-درست همان‌گونه کـه خـود هنرمند فرهیخته شده است.خواننده‌ شاید‌ تصور کند که کاملا پذیرا و فاقد قوهء تشخیص است و بکوشد تا بدون‌ هـرگونه‌ قضاوت‌ یـا‌ دخـالتی دست به تجربه‌ای بزند،اما در واقع او مشغول‌ عمل خلاق بسیار فعال و پیچیده‌ای‌ است.دلیل‌ بـی‌توجهی او ایـن اسـت که بخش اعظم این عمل در ضمیر ناخودآگاه روی‌ می‌دهد.

حال بپردازیم‌ به‌ ذهن‌ پذیرا،تجربه کردن بدون پیـش‌ داوری و بـعد مـاهیت«عمل خلاق بسیار فعال و پیچیده».

 

پذیرش

همهء انسان‌ها دارای سلایق‌ و علایق هستند:ما ذاتا بعضی‌ رمان‌ها را دوست داریم و از بعضی‌ها خوشمان نـمی‌آید.چند مورد‌ از‌ ایـن‌ علایق را که در خود یا دیگران دیده‌ام به صورت‌ فهرست در زیر ذکر می‌کنم.احتمالا شما‌ هـم‌ بـتوانید‌ مـواردی‌ به آن بیافزایید.آنچه اهمیت دارد تشخیص این موارد و تمایل‌ به حفظ آنها‌ در‌ جای مناسب خود است.نباید بگذارید کـه آنـها مانع خواندن بعضی رمان‌ها همراه با لذت و درک شوند،زیرا یکی‌ از‌ اهداف خواندن رمان گسترش حوزهء درک و کسب‌ آگاهی از عـوالمی اسـت کـه‌ با‌ دنیای خود ما متفاوتند.

مکان:بعضی‌ها دوست دارند تنها‌ رمان‌هایی‌ را‌ بخوانند که در ایالات متحده اتفاق افتاده باشد؛بعضی‌ دیـگر‌ رمـان‌هایی‌ را دوست دارند که در انگلستان،آسیا،امریکای جنوبی،افریقا، استرالیا یا حتی مکان‌هایی چون قطب شمال‌ یـا‌ جـزایر ایـستر5 رخ داده باشد.عده‌ای شاید‌ به‌ رمان‌هایی که‌ دربارهء‌ زندگی‌ در بیمارستان،کشتی،مزرعه،شهرهای کوچک یا بزرگ نوشته‌ شده علاقه‌ نشان‌ دهـند یـا ندهند.

زمان:عده‌ای بـه رمان‌هایی علاقه دارند که به زمان حال‌ و برعکس،عده‌ای‌ به‌ رمان‌هایی علاقه دارنـد کـه به زمان‌ گذشته‌ می‌پردازند.

شخصیت‌ها:بعضی‌ها شاید به شخصیت‌هایی‌ از‌ طبقهء اشراف،متوسط یا کارگر،بسیار ثروتمند،متوسط الحال‌ یا‌ فقیر و یا صاحبان مشاغل خـاصی عـلاقه نشان دهند یا ندهند.از شخصیت‌های خوب یا بد،سالم‌ یا‌ بیمار،طبیعی یا غیرطبیعی‌ خوششان بـیاید یـا‌ نیاید.

سیر وقایع:عده‌ای‌ به حوادث پرهیجان،خشونت‌بار، رازآلود،وقایع‌ معمول‌ روزانه یـا پایـان خـوش‌ علاقه‌ دارند و بعضی‌ها بی‌علاقه‌اند.

تکنیک:بعضی‌ها شاید از رمان‌هایی که بـه صـورت اول‌ شخص یا سوم شخص نوشته‌ شده،از‌ بازگشت به گذشته و یا نامه‌نویسی استفاده‌ شـده‌ خـوششان یا‌ بدشان‌ بیاید.

نقش نویسنده:گروهی رمانی را دوسـت‌ دارنـد که در آن صـدای نـویسنده بـه گوش برسد یا شخصیت‌ها با صـراحت‌ توصیف شـوند و یا‌ نویسنده‌ ظاهرا غایب باشد.

زاویه دید خواننده:عده‌ای تمایل‌ دارند‌ جای‌ شخصیّت‌های‌ رمان‌ قرار‌ گـیرند و بـه‌ صورت‌ تخیلی در رمان‌ شرکت کنند؛گروهی دیگر عـلاقه‌مندند تا از دور شاهد ماجراهای‌ رمان باشند.

 

خوب خواندن

اگر خـواندن را بـدون‌ پیش‌داوری‌ آغاز‌ کنیم و رمان هـم‌ خوب بـاشد،چیزی نمی‌گذرد که‌ خواندن‌ خلاق‌ صورت‌ می‌گیرد. یکی‌ از‌ نشانه‌های خواندن خلاق این است که در دنـیای خـیالی‌ رمان گم شویم.دنیای واقعی به تـدریج از ضـمیر آگـاه ما پاک‌ می‌شود.خوانندهء خـوب بـا کتابی خوب چنان مـی‌تواند از دنـیای‌ واقعی‌ اطرافش دور شود که صدای زنگ را نشنود،بوی غذای‌ سوخته را نفهمد،حرکت سایه‌ها را نبیند و کودکی را که برای‌ جلب تـوجّه او دسـت تکان می‌دهد احساس نکند.خواننده در دنیای رمـان گـم شده‌ و هـمه چـیز بـه فراموشی سپرده شده است.

خوانندهء خـوب وقتی وارد دنیای رمان شد در آن‌جا زندگی‌ می‌کند.تصویر ذهنی هنرمند را باز می‌آفریند و به قول جویس‌ کاری در کتاب«هنر و واقـعیت»:«در‌ ایـن‌ فرایند بسیار پیچیده، نه‌تنها تخیل خلاق،همدلی،نگاه انـتقادی،بلکه هـر نـوع آگـاهی‌ مانند آگـاهی از حقیقت و هنر،واقعیت و آنـچه خـوانده می‌شود به فعالیت می‌افتد».تقسیم کردن این فرایند‌ پیچیده‌ به تخیل، احساسات و خرد،شکافی را‌ القاء‌ می‌کند که در واقع وجود ندارد.خوانندهء خـوب خـیلی زود بـه باریک‌اندیشی و پیچیدگی‌ ناشی از واژه‌ها واکنش نشان می‌دهد.اگر در سـه بـند[پاراگراف‌] بعدی جـداگانه بـه ایـن سـه‌ مقوله‌ می‌پردازم،بدان علت است‌ که هر‌ یک‌ از آنها به حدی پیچیده است که به یک‌بند مستقل‌ نیاز دارد.قصد من این نیست که به‌طور ضمنی روان‌شناسی‌ سه بخشی‌6ارایه دهم.»

تخیل دنیای مفاهیم را بـاز می‌آفریند.می‌توانیم تپه‌ها، جنگل‌ها،خلنگ‌زارها،خانه‌ها و اتاق‌ها را ببینم.می‌توانیم‌


اشکال و رنگ‌ها و فواصل موجود را در دنیای مادی ببینیم. انسان‌ها نیز در ذهن ما شکل می‌گیرند.راه رفتن و حرکات‌ بدنی آنها را می‌بینیم؛رنگ مو،چشم و چهرهء آنها نظرمان را جلب می‌کند.صداها را نیز‌ باز‌ می‌آفرینیم.صدای تک‌تک‌ افراد‌ را به وضـوح مـی‌شنویم.همهمهء پرندگان و حیوانات و آوای طبیعت را نیز می‌شنویم.صدای باد را در میان درختان، آب‌ را در جویبار و رعد را در آسمان.دنیای مادی سرشار از پدیده‌هایی‌ است‌ که‌ می‌توان آنها را لمس کرد،بویید و چشید. موی عزیزی را نوازش می‌کنیم،پارچه‌ای مخملی یا جورابی‌ ابریشمی را لمس مـی‌کنیم،گل ‌‌رز‌ یـا دریا را می‌بوییم.چای‌ سرد یا بوقلمون بریان را می‌چشیم.اگر نویسنده علاقهء خواننده‌ را خوب‌ برانگیزد،می‌تواند‌ با‌ قوهء خیال خود در ماه ژوئن در مزرعه‌ای در انگلستان قدم بزند،در کوه‌های اسپانیا شـکار کـند و‌ یا در کلبهء سیاه‌پوستی در می‌سی‌سی‌پی‌7ناهار بخورد.

واکنش عـاطفی خـواننده نسبت به انسان‌ها و عملکردشان‌ با توجّه به ظاهر‌ آنها‌ و تأثیر لذت‌برانگیز محیطشان تعیین‌ می‌شود.اگر رمان خوب و خواننده پذیرا[حساس‌]باشد، احساسات او پیچیده و متغیر می‌شود.هر ماجرای تازه‌ای باعث‌ می‌شود تا ابـعادی از شـخصیّت‌ها آشکار گردد و احساسات‌ متفاوت و مـتغیری را بـرانگیزد.شاید خواننده‌ در اولین برخورد، شخصیتی را تحسین کند و یا نسبت به او نفرت نشان دهد و یا در عین علاقه از او بیزار شود.شاید احساسات اولیهء خود را کاملا تغییر دهد یا با آگاهی‌ بیشتر‌ نسبت به آثار بـعدی آنـها، تغییری در احساسات خود ندهد.به دلایل گوناگون با شخصیّت‌های درگیر رمان ابراز همدردی کند و در نتیجه‌ تنش‌ها و کشمکش‌های سازش‌ناپذیر شخصیّت‌های گوناگون‌ را در ذهن خود احساس کند.

خوانندهء خوب‌ رمان خوب ضمن خواندن می‌اندیشد.به‌ روابط درونی و بیرونی شخصیّت‌ها نظر دارد.حـرف‌ها،عملکردها و نـگرش‌ها را به خـاطر می‌آورد و با حرکت رمان پی‌آمدهای‌ آنها را دنبال می‌کند.آینده را پیش‌بینی می‌کند و منتظر‌ تحقق‌ یافتن‌ یا نیافتن آن می‌شود.درست نمی‌داند که گـفتهء ظاهری‌ شخصیّت‌ها و رمان‌نویس با منظور آنها یکی است یا نه.به‌ عمق گفته‌ها مـی‌رود و مـعنای جـمله‌های مبهم را تفسیر می‌کند.

با ورود خوانندهء خوب‌ به‌ دنیای‌ رمان،تمام توجهش معطوف‌ به آن‌جاست و چنان‌ نسبت‌ به هر چیزی واکنش نـشان ‌ ‌مـی‌دهد که گویی واقعا در آن دنیا زندگی می‌کند.این بدان معنی نیست‌ که او فردیت خود را از‌ دست‌ می‌دهد.او‌ آگـاهی،عقیده،همدلی‌ و بـیزاری خـود را به همراه می‌آورد.آنها در‌ این‌ دنیای خیالی‌ درست همچون دنیای واقعی نقش دارند.تنها تفاوت-و چه‌ تفاوت مبارکی!-بین دنـیای خیالی و واقعی این است که‌ شخصیّت‌ها از ما‌ دورند؛نه‌ می‌توانیم‌ به آنها آسیب برسانیم‌ و نـه کمک‌شان کنیم.در دنیایی تـخیلی زنـدگی‌ می‌کنیم که‌ نه از ما چیزی درخواست می‌شود و نه در قبال آن مسئولیتی‌ داریم.تعجبی ندارد که بسیاری خواندن رمان‌ را‌ یکی‌ از لذت‌بخش‌ترین کارها در زندگی می‌دانند.

خود رمان‌نویس تا حدودی نحوهء خواندن ما‌ را‌ تعیین‌ می‌کند.او با شگردهای خود خواننده را در نقطه‌ای قـرار می‌دهد تا از آن‌جا داستان را تماشا کند.این‌ شگرد‌ زاویهء‌ دید نام دارد و این زاویه فاصلهء زیباشناختی را معین می‌کند.زاویهء دید خودآگاهی یک‌ شخصیّت،در‌ طرف‌ مقابل قرار دارد.در این‌ مورد فاصله چنان کوتاه است که بسیاری از خواننده‌ها خود را بـا‌ شـخصیت«یکی»می‌بینند.مرحلهء‌ بعدی‌ گوش دادن به‌ «من»ی است که داستان خود را نقل می‌کند.تمایل طبیعی‌ ما به این که‌ تصور‌ کنیم«من»یعنی«به من»یا«مرا»باز هم‌ بعضی خواننده‌ها را به یکی شدن سوق می‌دهد.البته فاصله‌ کم‌کم بیشتر می‌شود.وقتی‌ زاویهء‌ دید‌ به شـخصیتی تـعلق‌ داشته باشد امّا داستان به صورت سوم شخص نقل شود فاصله‌ باز هم‌ بیشتر‌ می‌شود.در صورتی که زاویهء دید از شخصیتی‌ به شخصیتی تغییر کند،باید دورتر بایستیم تا‌ همه‌ را‌ ببینیم. نویسنده شاید آشکارا داسـتان را در گـذشته و با فاصله نقل کند. در این صورت در‌ کنار‌ او می‌ایستیم و به عمل تمام شده‌ای‌ در گذشتهء دوری می‌نگریم.آگاهی از زاویهء‌ دید‌ و فاصله مناسب‌ در نقد خوب رمان اهمیت بسزایی دارد.

 

بد خواندن

خوب خواندن،همان‌گونه که دیدیم،خلاق و پذیراست. بد خواندن‌ مـی‌تواند‌ دلایـل‌ گـوناگونی داشته باشد.

خواننده را شاید بتوان نویسنده نـامید،امّا رمـانی کـه او می‌نویسد بازآفرینی‌ است‌ و نه آفرینش.اگر خواننده بخواهد شخصیّت‌ها و موقعیت‌ها را خلق کند،البته مختار است،امّا باید بین رمانی که بازمی‌آفریند‌ و رمانی که می‌خواهد برای‌ خودش بـنویسد تـفاوت قـایل باشد.بعضی‌ها تخیل پرشورشان‌ را به حال‌ خود‌ آزاد می‌گذارند و بـخش‌هایی مـی‌افزایند که از آنها‌ هیچ‌ اثری‌ در رمان دیده نمی‌شود.این کار سرگرمی خوبی‌ است‌ امّا‌ خطرناک است.با این کار به راحتی از متن اصـلی دور مـی‌شویم و مـطالبی به‌ رمان‌ می‌افزاییم که اصلا وجود ندارد. از‌ طرف‌ دیگر،به مـحض‌ این‌ که‌ خواننده در دنیای رمان‌نویس‌ پذیرفته شد باید‌ بالاجبار‌ مادامی که آن‌جا حاضر است هرچه‌ می‌تواند ببیند.شتاب‌زدگی و نخواندن بخش‌هایی از رمـان‌ و عـجله‌ در پایـان دادن به آن به‌ همان اندازه بی‌ارزش است‌ که‌ گردشی‌ سه هفته‌ای در اروپا با‌ تـوقف‌های‌ کـوتاهی در پنج‌ کشور.هر واژه،در رمان نقشی دارد و یا باید داشته باشد. نخواندن بعضی‌ بخش‌ها‌ ممکن است معنی رمان را‌ کاملا تحریف‌ کند.

خواننده‌ای کـه بـرای ورود‌ بـه‌ دنیای رمان تمایل نشان‌ ندهد و‌ فاقد تخیل فعال و شور و شوق باشد،خوانندهء خـوبی نـیست. بعضی‌ها حـتّی نسبت به تخیل‌ و احساسات بدبین هستند.اگر تصادفا رمانی بخوانند با‌ احتیاط‌ و بدون‌ رغبت‌ می‌خوانند.یکی‌ از‌ ایـن افـراد[خانمی‌]به مـن گفت‌ که برای مشتی حقیقت رمان‌


می‌خواند!در نظر او شخصیّت‌ها،گفتگوها و روایت مشکوک‌ بودند،زیرا احتمال داشت احساسات را‌ برانگیزند.رمان‌ داسـتان‌ است و بـاید آن را مثل‌ داستان‌ خواند.خواننده‌ای‌ که‌ سعی‌ می‌کند‌ داستان را مثل‌ نوشته‌های‌ غیرتخیلی بخواند قطعا به‌ بیراهه مـی‌رود و عـکس قـضیه نیز همین نتیجه را دارد.کسی‌ که پیش از خواندن‌ رمانی‌ بخواهد‌ بداند که دنبال چه باید بـاشد، داستان را‌ بـا‌ نوشته‌های‌ غیرتخیلی‌ اشتباه‌ گرفته‌ است.خواننده‌ ضمن خواندن رمان نباید دنبال نکات خاصی باشد؛باید وارد دنـیایی خـیالی شـود و در آن زندگی کند.

حضور ناقص به اندازهء بی‌اعتنایی کامل زیانمند نیست،امّا رمان را تحریف می‌کند.خوانندهء خوب،فرضیات‌ رمان‌نویس‌ را می‌پذیرد.یکی از این فـرضیات زاویـهء دید و فاصلهء منتجّه‌ است.خوانندهء خوب با طیب خاطر زاویهء دید مورد نظر رمـان‌نویس‌ را مـی‌پذیرد و از فـاصلهء لازم به دنیا می‌نگرد.اگر نیازی به یکی‌ شدن‌ نباشد،اصراری‌ ندارد بر این که با شخصیتی«یکی» شود؛و اگر انـتظار نـزدیک شـدن برود،اصراری بر کناره‌گیری‌ نمی‌کند.خوانندهء بد همیشه بر آن است که از یک زاویهء دید و یـک فـاصله بخواند،و نتیجه‌اش این می‌شود‌ که‌ یا تنها به‌ تعداد بسیار اندکی رمان علاقه‌مند می‌شود و یا برای سـازگاری‌ بعضی رمـان‌ها با سلیقه‌اش آنها را تحریف می‌کند.

 

بازخوانی رمان

هنر امتیازی به ما‌ می‌دهد‌ که زندگی را توان آنـ‌ نـیست: امکان‌ تجربهء دوباره را برای ما فراهم می‌کند.وقتی«غرور و تـعصب»8را بـرای دومـین و یا پنجاهمین بار به دست می‌گیریم، مسلم مـی‌دانیم کـه الیزابت‌9با دارسی‌01ازدواج می‌کند.رمان‌ دنیای ثابتی را‌ درمقابل‌ بی‌ثباتی دنیای واقعی در‌ اختیار‌ ما می‌گذارد.رمان،خواننده را از لذت مکرری بهره‌مند مـی‌کند و فـرصتی برای آموختن فراهم می‌آورد تـا تـجربهء تازه را در مـوقعیت‌ مشابهی بـه کـار ببرد.با هر بار خواندن رمانی خـوب،لذت و بـینشی کسب می‌کنیم.رمان خوب‌ ارزش‌ دوباره خواندن را دارد و باید آن را خواند؛رمان بد را نمی‌توان دوباره خـواند.در نتیجه،بازخوانی رمـان معیار خوبی برای نشان دادن کیفیت‌ آن است.

اگر رمـانی خوب باشد،ما را در حالت تـعلیق نـگه می‌دارد، به‌طوری‌ که‌ نمی‌دانیم در‌ آینده چـه پیـش خواهد آمد.از طرف‌ دیگر،تنشی که پیش‌آگاهی ما و قطعیت فرجام کار ایجاد می‌کند،خواندن را از کنجکاوی‌ ساده‌[که نـاشی از حـالت تعلیق‌ است‌]به سمت جذاب‌تر شدن سـوق مـی‌دهد.ما مـی‌دانیم‌ چه‌ پیش‌ خواهد‌ آمـد،امّا شـخصیّت‌ها نمی‌دانند.کاش می‌توانستیم‌ به آنها هـشدار بـدهیم!از ته دل می‌گوییم:«وای،نه!این کار را نکن.حرف او را گوش کن!»با این ‌‌همه‌ می‌دانیم که این‌ شخصیّت‌ها توان تغییر رفـتار خـود را ندارند.این درماندگی که‌ احساس می‌کنیم نشان‌ از‌ واقـعیتی‌ اسـت که رمـان بـه مـا ارزانی‌ می‌دارد،زیرا در زندگی واقعی اغـلب از این درماندگی عذاب‌ می‌کشیم،یعنی از‌ پایان اجتناب‌ناپذیری آگاهیم و در عین حال‌ قادر به جلوگیری از وقوع آن نیستیم.

بازخوانی رمان نسبت به بـار‌ اول‌ احـتمالا با تأنی بیشتری‌ صورت می‌گیرد.در بازخوانی،کنجکاوی مـا را بـه شـتاب وا نـمی‌دارد و در نـتیجه تمایل بیشتری بـه مـشاهدهء جزییات داریم. این جزییات معنایی القاء می‌کنند که بار اول قادر به درک آن‌ نبوده‌ایم.برای‌ مثال،وقتی رمان«تصویر یک بانو»11را بـرای‌ بار اول مـی‌خوانیم،تنها بـخش اندکی از معنای آن آشکار می‌شود.اشارهء خانم مرل‌21به فنجان بـه چـه مـعنی اسـت؟ارثیهء آقای تـاچت‌31به ایـزابل‌41تلویحا چه معنایی می‌دهد؟«دیدن‌ اروپا»یا«زندگی کردن»یعنی چه؟تمام گوشه کنایه‌های‌ تلویحی و آزارندهء‌ طنز‌ در بازخوانی ظاهر می‌شوند.تا رمان را به پایان نرسانیم هرگز معنای کامل جزییات را درک نمی‌کنیم.

تنها زمانی می‌توانیم نسبت به طرح رمان واکـنش نشان‌ دهیم که معنای تک‌تک جزییات را بدانیم.با هر‌ بار‌ خواندن‌ رمان خوب،ارتباط بین تصویر ذهنی و معنی بیشتر آشکار می‌شود،تا حدی که رمان را به صورت واحد مرکبی در نظر می‌آوریم.در آن صورت تأثیرات ساختار،ربط بخش‌های‌ مختلف به درونـمایهء اصـلی و معنای‌ موجود‌ در تصویر ذهنی را حس می‌کنیم.بازآفرینی قالب رمان بی‌اندازهء دشوار است،زیرا رمان به صورت واحد تنها در تخیل خواننده وجود دارد. برداشت‌های ما از کتاب،مصالحی را در اختیارمان می‌گذارد تا با آنها رمان‌ را‌ بازسازی‌ کنیم.

ساختار رمان ارتـباط بـین دو‌ نظم‌ است:نظم‌ عددی صفحه‌ها و نظم زمانی وقایع.رمان به شکل کتاب است و از صفحه‌هایی‌ تشکیل شده است که به ترتیب خوانده می‌شوند.ضمنا رمان‌ روایتی است‌ از‌ حوادثی‌ کـه در طـول زمان انجام می‌گیرد. ساده‌ترین ساختار بـرای‌ رمـان،ساختاری‌ است که هر دو نوع‌ نظم بر هم منطبق شوند،یعنی اولین حادثه در کتاب همان‌ واقعهء مهمی است که پیش از‌ همه‌ روایت‌ می‌شود.پیش از این هیچ حادثه‌ای آن‌قدر اهـمیت نـدارد که در بخش‌های‌ بعدی‌ کتاب بـر آن تـأکید شود.با ورق زدن کتاب،حوادث به ترتیب‌ زمانی به دنبال هم می‌آیند و وقتی به صفحهء‌ پایانی‌ رسیدیم‌ آخرین‌ رویداد مهم پایان می‌پذیرد.چنین ساختار ساده‌ای بسیار کم دیده می‌شود.اغلب اولین فصل‌ کتاب‌ شامل میانه یا پایان‌ حادثه‌ای اسـت؛و آخـرین فصل میانه‌ای است که پایانش به‌ تخیل ما واگذار شده است.گاهی‌ ساختار‌ بسیار‌ پیچیده است‌ به‌طوری که وقایع رمان به‌طور مکرر از گذشته به آینده و حال‌ در‌ نوسان‌ است.

آگاهی ما از حوادث همزمان با آگاهی مـا از تـرتیب زمانی‌ ارتباط دارد.در هـر صفه‌ تنها‌ یک‌ دسته حادثه را می‌توان‌ نشان داد،در عین حال تمام شخصیت‌ها ظاهرا در دنیای خیالی‌ زنده‌اند و در‌ جایی خارج از صفحه مـشغول زندگی هستند. آنچه شخصیت‌های به اصطلاح خارج از صحنه‌ انجام‌ می‌دهند، می‌تواند‌ تأثیر بـسیار عـمیقی بـر شخصیت‌های روی صحنه‌



(به تصویر صفحه مراجعه شود) بگذارد.همین عمل خارج از‌ صحنه‌ منبع تعلیق خواننده‌ است.بازخوانی باعث می‌شود تا احساس تعجبی کـه ‌ ‌بـار اول‌ داشتیم به آگاهی‌ از‌ چشم‌ بسته بودن و تن به خطر دادن‌های‌ شخصیت‌ها تبدیل شود.در رمـان خـوب رابـطهء عمل آشکار و نهان‌ بخشی‌ از طرحی موثر و مهیج است.

واکنش نشان دادن نسبت به روابط میان‌ بخش‌های‌ مختلف‌ طرح،جنبهء‌ بـسیار مهمی برای بازسازی رمان به شمار می‌رود.مشکلی که در این‌جا پیش می‌آید این است کـه‌ اجزای‌ رمان‌ مانند‌ اجزای مـاشین نـیست-اجزایی تفکیک‌پذیر و جدا از هم.نمی‌توانیم از شخصیت‌ها،توصیف،گفتگو،حادثه، تکنیک و سبک همچون‌ واحدهای‌ مجزایی صحبت کنیم. هنری جیمز این نکته را در کتاب«هنر داستان‌نویسی»به‌طور موجز بیان داشته است:

مردم اغلب طوری دربارهء‌ این‌ مفاهیم صحبت می‌کنند که‌ گویی با هم تفاوت آشتی ناپذیری دارنـد،و نمی‌دانند که‌ این‌ مفاهیم‌ در هر نفس در هم ذوب می‌شوند‌ و اجزای‌ کاملا به‌ هم پیوسته بیانی هستند که نتیجهء‌ تلاشی‌ همه‌جانبه است. من نمی‌توانم در یک رشته بلوک سیمانی ترکیب هنری تصور کنم و همین‌طور‌ در‌ هیچ رمانی که ارزش مـطرح‌ کـردن‌ داشته‌ باشد،توصیفی که‌ مرادش‌ روایت‌ نباشد،گفتگویی که مرادش‌ توصیف نباشد،اثر مختصری از‌ هر‌ نوع حقیقت که نشانی از ماهیت حادثه نداشته باشد،یا هر حادثه‌ای که گیرایی‌ خود‌ را از منابعی بجز منبع عام و تنها منبع تـوفیق اثـری‌ هنری‌ یعنی‌ تصویری بودن کسب کند،به ذهنم‌ خطور‌ نمی‌کند.رمان‌ موجود زنده‌ای است،به صورت واحد و به هم پیوسته،مثل هر موجود زندهء دیگری،و به‌ گمانم‌ به تناسب در هر جزیی‌ از‌ آن‌ از‌ اجزای دیگر نیز‌ اثـری‌ بـه چشم می‌خورد.

اگر رمان‌ موجود‌ زنده‌ای است،در این صورت اجزای آن‌ را کارکردها تشکیل می‌دهند.این کارکردها در ارتباط با طرحی‌ مؤثر‌ و مهیج فعال می‌شوند.مثلا رمان«آرزوهای بزرگ»51 را در‌ نظر‌ بگیرید.تقسیم‌بندی آن‌ به‌ اجزایی‌ همچون‌ شخصیت‌ها،زمان و مکان،گفتگو و حـادثه،قراردادی و نـادرست‌ است.تقسیم‌بندی آن بـه صورت ماهیت آرزوها،بزرگی آنها، نقش بـر آب شـدن آنـها و تحقق‌ یافتن‌ آنها،تقسیم‌بندی درست‌ و بااهمیتی است.خانم هاویشام‌61را نمی‌توان‌ به«شخصیت»، «حادثه»،«گفتگو»و«زمان‌ و مکان»تقسیم‌ کرد.او‌ و هر آنچه‌ به‌ او‌ مربوط می‌شود دست به دست هم می‌دهند تـا در خـواننده‌ این آگـاهی را حاصل کنند که چگونه‌ آرزوی‌ بر‌ باد رفـته‌ای‌ می‌تواند خـیر را به شر تبدیل‌ کند.هر‌ رمانی‌ موجود‌ زندهء‌ منحصر به‌ فردی است و اجزای منحصر به فردی دارد.برای آگاهی‌ از رمانی که بـه صـورت واحـد مرکبی است باید اجزای آن و ارتباط این اجزای را با هم شناخت.

بدون تـردید‌ هر خواننده‌ای به شکل نسبتا متفاوتی رمان‌ را به صورت واحد درک می‌کند.به نظر بعضی‌ها بازآفرینی‌ رمان دشوار است و به پرورش قـوهء تـخیل و حـافظه،واکنش‌ عاطفی و قوهء تفکر نیاز دارد.عده‌ای دیگر‌ آن‌ را الهام ناگهانی‌ می‌دانند.ویرجینیا ولف نحوهء رمان خـواندش راچـنین بیان‌ می‌کند:

نخستین گام یعنی تأثیرپذیری با بیشترین درک،تنها نیمی‌ از فرایند خواندن است؛اگر قرار است تا حداکثر لذت را از رمان‌ ببریم بـاید بـه‌ دنـبال‌ نیم دیگر باشیم.باید نسبت به این تأثیرات‌ بی‌شمار داوری کنیم؛این اشکال زودگذر را به صـورت پایـدار و ثـابت درآوریم.البته نه فوری و با عجله.منتظر شوید‌ تا‌ گرد و غبار خواندن بخوابد؛کشمکش و دودلی‌ فرو نـشیند؛قدم‌ بزنید،صحبت کـنید،گلبرگ‌های خـشکیدهء گلی را بچینید و یا بخوابید.آن وقت است که ناگهان بدون ارادهء ما-چون حالا طبیعت است که کـارها را بـر عهده دارد-کتاب‌ به‌ سمت ما برمی‌گردد،البته متفاوت با‌ گذشته‌ و در بالاترین نقطه ذهن‌ ما به شـکل واحـدی شـناور می‌شود.چنین کتابی که به صورت‌ واحد درآمده با کتابی که در حین خواندن به شکل عـبارت‌های‌ مجزاست تـفاوت دارد.اکنون جزییات جای خود را‌ می‌یابند. اشکال‌ را از ابتدا تا انتهاشان می‌بینیم؛انباری را،خوکدانی را و یا کلیسای جـامع را.

روش انـتخابی مـا هر چه باشد،باید بیاموزیم که چگونه‌ کتابی خیالی و وهم‌آلود را در دست بگیریم،محکم نگه داریم، تمام حواسمان‌ را‌ به آنـ‌ بـدهیم و سر فرصت آن را بررسی کنیم، این همان کاری است که منتقد کتاب انجام می‌دهد.

 

پانوشته‌ها:

 

پایان مقاله

منبع: ادبیات داستانی

تصاویر
  • خواننده رمان، خود رمان نویس است.
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

جستجو