پنجشنبه, 09 فروردین,1403

همه مطالب

مقالات

شجاعت، تمرین نوِ منتقدینِ پس از بیست سال  
 

شجاعت، تمرین نوِ منتقدینِ پس از بیست سال  

سلمان کدیور در خلق رمانی مربوط به تاریخ صدر اسلام، شجاعتی به خرج داده که در کارهای پیش از او، بدین صورت دیده نشده بود. این شجاعت صرفا کنار گذاشتن ترسِ پرداختن به شخصیت هایی چون ابوذر و نقد دین شناسان آن زمان نیست، بلکه صفتی برای فهم تاریخ است. نویسنده در رفتن به سوی خود تاریخ شجاعت به خرج داده و خود را وسط معرکه تاریخ انداخته است. رمان او از منظری دور و با روحیه ای بزدلانه نوشته نشده بلکه به میزان ممکن به سوژه نزدیک شده است.
پنجشنبه، 04 مهر 1398 | Article Rating

 

به نام خدا

 


محمدقائم خانی  
 

امروزه معمول است که اثر هنری را از شخصیت هنرمند به کلی جدا سازند و صرفا درباره داستان سخن بگویند. دیگر چه چیزی می‌ماند برای گفتن از داستان؟ قطع ارتباط بین نویسنده و خود داستان از بین بردن زمینه‌های فهم اثر است. آیا متوجه نیستند که مرگ مولف، همان مرگ اثر است به تعبیری دیگر؟ کسی که با آثاری مرده روبه‌رو می شود، مولف را مرده می‌خواهد. و اگر نه، چه چیز بیش از شناخت مولف به شناخت اثر کمک می‌کند؟ و چه چیز نویسنده را بهتر از داستانی که نوشته به ما می‌شناساند؟ وقتی معامله با مولف چنین باشد، معلوم است که طرح ادعایی مبنی بر ارتباط صفات بارز بین مولف و اثرش چقدر بی‌جا می‌نماید. مثلا شجاع بودن نویسنده چه دخلی به متن می‌تواند داشته باشد؟ متن شجاع که وجود ندارد، پس باید از قطع ارتباط متن و نویسنده سخن گفت. هیچ هم به این فکر نمی‌کنند که اگر نتوان شجاعت را در داستانی، در خود داستان و نه در شخصیت‌های داستانی پیگیری کرد، بخش عمده‌ای از فهم متن ادبی دچار اختلال می‌شود. نویسنده شجاع، شجاعانه داستان می‌نویسد و داستانش مملو از شجاعت می‌گردد، در خود متن و ساختار اثر، نه صفات شخصیت‌ها. سلمان کدیور داستانی جسورانه نوشته و این جسارت، از همان انتخاب شجاعانه سوژه مشخص است. بررسی مفهوم شجاعت در رمان پس از بیست سال، کاری است علاوه بر توجه به شجاعت ابوذر و سلیم و حوراء و حتی شجاعت علی (ع) در صفین در داستان؛ به شناخت اثر ادبی و مسأله تأویل متن مربوط است. بررسی چنین ادعایی فرصتی فراغ می‌طلبد که در اختیار نیست و نوشته حاضر، تنها به سه جنبه اساسی از شجاعت نویسنده در نگارش پس از بیست سال می‌پردازد.

سلمان کدیور در خلق رمانی مربوط به تاریخ صدر اسلام، شجاعتی به خرج داده که در کارهای پیش از او، بدین صورت دیده نشده بود. این شجاعت صرفا کنار گذاشتن ترسِ پرداختن به شخصیت‌هایی چون ابوذر و نقد دین‌شناسان آن زمان نیست، بلکه صفتی برای فهم تاریخ است. نویسنده در رفتن به سوی خود تاریخ شجاعت به خرج داده و خود را وسط معرکه تاریخ انداخته است. رمان او از منظری دور و با روحیه‌ای بزدلانه نوشته نشده بلکه به میزان ممکن به سوژه نزدیک شده است. لازمه این نزدیکی، فاعلیت نویسنده در برخورد با تاریخ است که همانا نتیجه‌ای جز تغییر در بخشی از روایت‌های رسمی ندارد. او در میان حفره‌های روایت تاریخ، شخصیت‌ها و حوادثی را خلق کرده تا جهان مورد نظر او را کامل کند، و از تغییر تاریخ نهراسیده است. تاریخ برای او چون یخچال حفظ روایت‌های یخ‌زده نیست بلکه با رشد درک نویسنده کامل می‌شود. این بازنویسی و تغییر بینش مخاطبان در برخورد با تاریخ است که شجاعتی کامل می‌طلبد؛ یعنی شجاعتی برخاسته از فهمی عمیق. او روایتی از حوادث تاریخ صدر اسلام ارائه کرده که مورخان را به چالش می‌کشد و دین‌شناسان را به واکنش وا می‌دارد. ممکن است در برخی از نقدها، حق با مورخان منتقد باشد و سلمان کدیور در روایت خویش به خطا رفته باشد، ولی اصل فهم او که خود را در ترکیبی از روایت‌های رسمی و روایت خلاقه نمایانده است، نتیجه شجاعت وی در مواجهه با تاریخ است. شجاعتی که عامل زنده ماندن فهم تاریخی نویسنده و یکپارچه کردن جهان حاکم بر اثر است.  

این شجاعت علاوه بر موضوع و مضمون، خود را در فرم هم به وضوح نشان می‌دهد. انتخاب دانای کل، ابراز عقیده و موضع‌گیری واضح راوی در روایت کل اثر، فرمی نزدیک به داستان های قرن 19 را به وجود آورده که امروزه مطرود جامعه ادبی کشور و حتی مورد طعن و تحقیر آنان نیز هست. نویسنده ابایی ندارد که جابه‌جا ایده اصلی رمان را بازگوید و از طفره رفتن در روایت آن چه بدان معتقد است، می‌گریزد. از صراحت در گفتار خجالت نمی‌کشد و با عزت نفس فرمی را برای روایت داستان خویش برمی‌گزیند که مغضوب روشنفکران و جریان‌های آموزش و نقد ادبیات در دو دهه اخیر است. بارها پیش آمده که نویسنده حرف‌های حاکم بر کلیت رمان را از دهان شخصیت‌های داستان بازگو کرده و بخشی از شخصیت‌پردازی خویش را با سیر در اندیشه‌های ایشان انجام داده است. حتی می‌توان او را در روی آوردن به اعلام موضع خویش دچار افراط دانست و صحنه‌هایی را پیدا کرد که سخنان شخصیت‌ها از حد تاریخی خویش فراتر رفته و از منظری معاصر (پس از تحولات دوره تجدد) بیان شده است. سخنانی که امکان گفتن آن‌ها با این مضامین و به ویژه این ادبیات خاص، تنها در قرن بیستم ممکن است و امکان ندارد از دهان شخصی در قرن اول هجری خارج شود. هرچند این نمونه‌ها در کل متن 750 صفحه‌ای رمان اندک است، اما همین مقدار کم نیز می‌تواند جزء نقص کار تلقی شود و از بافت رمان بیرون بزند. به عنوان مثال و برای درک کامل این نابه‌جایی که فرم خوب کار را دچار خدشه می‌کند، بخشی از نامه سلیم به معشوقه خویش را می‌بینیم: «نمی‌دانم چقدر از پرومته شنیده و خوانده‌ای؟ همان که در اساطیر و افسانه‌های یونان به خدای آتش مشهور است. او خدایی از خدایان یونان بود، منتها خلاف آنان قلبش به شوق انسان‌ها می‌تپید؛ انسان‌هایی که به خشم زئوس، خدای خدایان، مبتلا و نور و روشنایی از آنان ستانده شده بود. تحمل چنین ستمی همواره بر پرومته گران می‌آمد تا این که روزی رنج انسان و زیستنش در ظلمت و سرما او را وادار ساخت علیه دیگر خدایان دست به قیام بزند. او آتش را که تنها مخصوص سرزمین خدایان بود، در نی‌ای پنهان می‌سازد و مخفیانه میان انسان‌ها می‌آورد و دنیای آنان را لبریز از روشنی و زیبایی و حیات و گرما می‌کند. آری، پرومته چنین برای انسان و رهایی او از جهل و تاریکی و ستم قیام می‌کند، تا خدایان بر او خشم گیرند و او را در کوهی زنجیر نمایند و کرکسی را مأمور سازند تا هر روز پاره‌ای از جگر او را به منقار بکشد.

آری محبوبم. جهان امروز نیز سرشار از زئوس‌هایی است که زندگی را بر مردمان تنگ کرده و در تاریکی جهل فرو برده‌اند و در این میان علی پرومته‌ای است که مردمان در جستجوی اویند. او است که عدالت را همچون هم چون شراره‌ای از آتش حیات‌بخش برای انسان‌ها به ارمغان آورده، و به همین جرم، مغضوب خدایان ستم‌گری چون معاویه شده است.»
علاوه بر خروج نویسنده از بافت تاریخی اثر، انتساب چنین نوشتاری به دوره قرن اول هجری یک اشتباه مسلم زبانی و ادبی است. اما با وجود این تخطی فرمی و حتی تاریخی، شجاعتی ویژه در همین فراز رمان دیده می‌شود. خود این جملات (فارغ از مسائل مرتبط با حضور آن‌ها در یک رمان تاریخی)، نشان از شجاعتی دارد که در کمتر نویسنده‌ی دوره معاصری دیده می‌شود؛ شجاعت احضار دین و تاریخ به افق انسان امروزی. بازتفسیر اسطوره‌ها و تطابق آنها با هم شیوه‌ای در جهان امروز برای فهم عمیق‌تر آنها و نیز مشابهت تمدن‌ها و ادیان مختلف است، که کدیور بدون ترسی از التقاط و مشوه شدن خلوص مذهبی، در میانه رمان خویش دست به این کار می‌زند. هم این عمل در نزدیک کردن افق‌های تمدنی و دینی به همدیگر کاملا مدرن و شجاعانه است، و هم قرائتی که از انسان کامل در امام شیعیان دارد، مدرن است. گویی نویسنده در پی آن بوده تا سه افق تاریخ اسلامی، تمدن یونانی و ذهنیت معاصر را در همین فراز به هم برساند، یا لااقل به صورت ناخودآگاه این کار را کرده است. همین شجاعت در ارائه قرائت‌هایی این چنینی از دین هم هست که می‌تواند راهی به سوی آینده بگشاید، هرچند خطرات خاص خود و مخاطرات فکری، تاریخی و مذهبی خویش را هم همراه دارد. اما نویسنده این شجاعت را داشته تا از رخوت و سکون فرار کند و با شروع حرکت، طرحی نو از دین و انسان دینی در اندازد. امید است که این شجاعت نویسنده (به مثابه نوعی فهم و نه صرفاً تهور و بی‌ملاحظگی) به منتقدین هم سرایت کرده و ذهن‌های تیز را برای نقد صریح و بی‌پرده رمان «پس از بیست سال» فعال کند تا در این کشمکش‌ها، زمینه واقعی گفتگو میان عناصر مختلف فرهنگ به وجود بیاید. و مهمتر از منتقدان شجاع، مخاطبان نیز این شجاعت را پیدا بکنند که جهان رمان و سویه‌های مختلف آن را به چالش بکشند. بنابراین می‌توان برای چنین رمانی وجهی تربیتی هم قائل شد و آن را تمرینی نو برای جامعه ادبی ما خواند. اگر هم منتقدان امروز از این کار سر باز بزنند، رمانِ پس از بیست سال، مخاطبان و منتقدان خودش را می‌سازد و آینده را با شعار و شاکله خویش شکل می‌دهد، که از اساس عملی شجاعانه است. فراگیر شدن چنین شجاعتی امکان گفتگو و تأمل را در جامعه ما ایجاد خواهد کرد و ذهن‌ها و قلب‌ها را به کوشش برای فهم حقیقت دین وا خواهد داشت. انشاءالله.


 

تصاویر
  • شجاعت، تمرین نوِ منتقدینِ پس از بیست سال  
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

جستجو