جمعه, 10 فروردین,1403

همه مطالب

مقالات

شاعرانگی ات را نباز!
 

شاعرانگی ات را نباز!

کشمکش بر سر عشق و جامعه است. جدال شاعرانگی شخصیت‌ها و آرمان‌های اجتماعی یا وقایعی که مقدم بر جوشش شعر است. عاطفه و احساساتی که هر بار به‌گونه‌ای از شخصیت اصلی یعنی یعقوب دور می شود و او هیچ‌گاه توانایی نجات آن را ندارد و البته این نه تنها تقدیری است که نویسنده برای شخصیت اصلی رقم می‌زند که سرنوشت عواطف و عاشقانگی شخصیت‌ها بن‌بستی است که محصول شرایط اجتماعی است؛ رابطۀ یعقوب با نعیمه، یعقوب و رخشانه، رخشانه و فرزاد از همین دست است.
شنبه، 04 اسفند 1397 | Article Rating




همراه شدن با رمان آوازهای روسی، قدم زدن در کوچه‌های کابل و بالا و پایین رفتن از تپه‌ها و گم شدن در بین درختان ورث است. برای ایرانی‌ای که افغانستان و انسان افغانستانی و درگیری‌ها و مشغولیت‌های او را نمی‌شناسد، خواندن این رمان غنیمت است؛ روایت و متن این رمان کشمکش‌هایی را نشان می‌دهد که هنوز در جان انسان و فرهنگ افغان ریشه دارد؛ کشمکش‌هایی درونی که ما به‌عنوان شهروندانی که در ایران زندگی می‌کنیم و در درون خود می‌اندیشیم با جامعه کشور همسایه‌امان و مسائلی که در جانشان جاری است کاملا آشناییم، در حالی‌که از آن بی‌خبریم؛ ما شهروندان ایرانی که هر کداممان به نحوی با مهاجران افغان برخورد داشته‌ایم و همه مسائل آنان را از این دریچه دیده‌ایم. من نگارنده وقتی پای کشمکش در جان جامعه افغان باشد به یاد درگیری قومیتی می‌افتم ولی این رمان دری تازه به من نشان می‌دهد.
اگر به نظریه تضاد نگاه بیاندازیم، مارکس معتقد است که تضاد جزیی جدایی‌ناپذیر از جامعه است. تضادها از منافع گروه‌ها شکل می‌گیرند که باعث حرکت جوامع و دگرگونی‌هاست. منشا تضادها یا درون خود سیستم است یا خارج از آن. شرایط اقلیمی و ... خارج از سیستم اجتماعی است و تضاد ارزش‌ها و منافع و ... در درون جوامع از عوامل موجودیت تضاد میان گروه‌های مختلف است.
برگردیم به دنیای درون رمان آوازهای روسی و تضادهایی که در آن میان روح جامعه افغان جاری است. تضادهایی که یعقوب را از سرزمین پدری و سیطره قدرت خان بیرون می‌کشاند و به کابل می‌برد. یعقوب که هیچ‌گاه جانش آرام نمی‌گیرد و تضادها او را در تلاطم مدام نگه می‌دارند. او مبارزی بالقوه و شاعری بالفعل است که از ورث به کابل می‌گریزد. جانش از این جدال پریشان است. نعیمه عشق ناکام او مثل شعرهایش به جانش درد می‌ریزد او ناچار است همه چیز را رها کند و راهی تازه دراندازد. ولی راه تازه‌اش یعنی پناه بردن به حزب. تضادی تازه میان آرمان‌های حزب و درون عاشق و شاعر یعقوب. مثل کشمکشی که عشق به نعیمه و سیطره قدرت پدرش برایش ایجاد کرده بود. دوباره فرار از آن‌چه برای محافظت از ارزش‌هایش انجام داده بود؛ مبارزه در کنار اسلام‌گرایان.

به‌نظر می‌رسد شخصیت اصلی داستان، قهرمان آشفته رمان، در تضادی مدام به سر می‌برد؛ کشمکش بر سر عشق و جامعه است. جدال شاعرانگی شخصیت‌ها و آرمان‌های اجتماعی یا وقایعی که مقدم بر جوشش شعر است. عاطفه و احساساتی که هر بار به‌گونه‌ای از شخصیت اصلی یعنی یعقوب دور می شود و او هیچ‌گاه توانایی نجات آن را ندارد و البته این نه تنها تقدیری است که نویسنده برای شخصیت اصلی رقم می‌زند که سرنوشت عواطف و عاشقانگی شخصیت‌ها بن‌بستی است که محصول شرایط اجتماعی است؛ رابطۀ یعقوب با نعیمه، یعقوب و رخشانه، رخشانه و فرزاد از همین دست است.

نویسنده در داستان شخصیت‌ها را در کشمکش عواطفی نشان می‌دهدکه به نظر می‌رسد در جامعه به بن‌بست می‌انجامد و راه فراری جز مبارزه برای آن دیده نمی‌شود؛ وقتی یعقوب از ورث به کابل فرار می‌کند و ورث را، سرزمینی که پدرش خان آن‌جاست، دیگر جای امن خود نمی‌داند چون جایی برای قلبش و عاشقانگی و شاعرانگی‌اش نمی‌یابد؛ انگار که نعیمه معشوق مظلوم اما قدرتمندش جایی برای خان‌زاده در ملک خان نمی‌بیند پس تنها راه برای یعقوب گریز است. وقتی دکتر نادر نعش همسر و معشوقش را در رستورانت پاشار می‌بیند، تصمیم به گریز از خانه و شهرش می‌گیرد. وقتی عشق راهی به جامعه نمی‌یابد مبارزه آغاز می‌شود.
همه ارزش‌های اجتماعی درون متن رمان قهرمان را به سمت مبارزه سوق می‌دهد و همیشه هم او را از عشق و شاعرانگی دور می‌کند. انگار که راه‌حل همه بن‌بست‌های زندگی یعقوب رسیدن او به معشوق و شاعرانگی‌اش باشد و هربار مانعی تازه از دل جامعه سربرمی‌آورد و راهش را سد می‌کند و قهرمان خسته اما قدرتمند سر خم نمی‌کند و با تمام زخم‌هایی که بر ذهنش نشسته ادامه می‌دهد؛ چنان که افغانستان و جامعه کنونی‌اش درحال مبارزه است.

تصاویر
  • شاعرانگی ات را نباز!
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

جستجو