پنجشنبه, 06 اردیبهشت,1403

همه مطالب

مقالات

جادوی بازنویسی
 

جادوی بازنویسی

چهارشنبه، 13 آبان 1394 | Article Rating

سال پيش وقتي طرح رمان خود را به مدرسه‌ي رمان دادم که مدتي بود رمان «آمين مي‌آورم» را به نشر ققنوس سپرده بودم. در اين بين رمان دومي هم نوشته بودم که نامش «جلوگيري از مرگ يک واژه» بود. بنابراين طرح رماني که به مدرسه‌ي رمان شهرستان ادب ارائه شد، مي‌شد سومين رماني که قصد نگارشش را داشتم اما چنين نشد.

استاد عزيزم جناب محمدحسن شهسواري که پيش از آن طرح رمان را براساس کتاب رابرت مکي مطالبه مي‌کردند اين‌بار سفر نويسنده را از ما خواستند. با موجود جديدي روبرو مي‌شدم. موجودي که حس مي‌کردم نمي‌توانم درکش کنم و داستانم را به او بسپارم. با استاد در ميان گذاشتم، عذرها و بهانه‌هايم پذيرفته نمي‌شد، و حتي در خواب هم چندبار با استاد مذاکره کردم. شهسواري اما در خواب هم عصباني مي‌شد و اصلا نمي‌گذاشت حرف بزنم. پس، ناچار بودم طرح داستان را در قالبي جديد در بياورم. در آوردم اما حاصل کار به دلم نمي‌نشست؛ چرا که هنوز دل در گرو «جلو گيري از مرگ يک واژه» داشتم. رمان خوبي بود؛ البته فقط به نظر خودم. دوستان خوانده بودندنش و حسابي به ريشم خنديده بودند. من ولی کوتاه نیامده بودم هنوز. بنابراین تصميم خودم را گرفتم. طرح جديد را کنار گذاشتم و «جلوگيري از مرگ يک واژه» را در دستور کار قرار دادم.

باور کردني نبود. با طرح سفر نويسنده کار دگرگون شد. باز نويسي صفحه به صفحه انجام مي‌شد و چندباري هم دوباره و دوباره باز نويسي شد. جلوگيري از مرگ يک واژه مثل کارهاي ديگرم سرشته‌اي از بازنويسي‌هاي مکرر بود و دوباره داشت سرشته مي‌شد.

به انتهاي کار که نزديک شدم تشويق‌هاي استاد عزيزم آغاز شد و اينجا بود که حس کردم رمان خوبي که هميشه فکر مي‌کردم خوب است ولي ناقص زاييده شده بود به کمال خود رسيده و روي پاي خود ايستاده است.

بعدها تشويق استاد افهمي عزيز و عزتي‌پاک بزرگوار و خانم بلقيس سليماني برايم ثابت کرد که تلاش موفقيت آميزي انجام داده‌ام.

 

 

تصاویر
  • جادوی بازنویسی
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

جستجو