جمعه, 31 فروردین,1403

همه مطالب

مقالات

کلاس رمان و فلسفه
 

کلاس رمان و فلسفه

دوشنبه، 18 خرداد 1394 | Article Rating
به نام خدا
سبک و قالب با محتوا و مضمون ربط وثیق دارد.
«برخی از فلاسفه هستند که ادبیات در اندیشه‌ی آن‌ها اهمیت دارد. برای مثال، افلاطون با استفاده از دیالوگ بسیاری از مفاهیم فلسفی خود را بیان می‌کند و مهم‌ترین نکته در این زمینه این است که مبانی فلسفی آن‌ها را به طریقی دیگر نمی‌توان بیان کرد. اما فلاسفه‌ی دیگری هستند که رابطه‌ی میان فلسفه و ادبیات در آثار و اندیشه‌های آن‌ها کم‌رنگ است. ارسطو نمونه‌ی روشنی از این گروه است. حتی مشخص نیست آثاری که از وی باقی‌ مانده است نوشته‌ی خودش است یا درس‌گفتارهایی است که شاگردان‌اش آن را بیان کرده‌اند. در میان فیلسوفان دوره‌ی جدید کانت نیز به همین صورت است. از این مقدمه الزاما نمی‌توان این نتیجه را گرفت که بعضی از فلاسفه، نویسنده‌های خوبی هستند و برخی دیگر خیر. نکته‌ی ظریف‌تر این است که بعضی فلسفه‌ها پیوندشان با قالب‌های ادبیات جدی‌تر و بیش‌تر است و برخی دیگر از فلسفه‌ها پیوند کم‌تری دارند. در دوران جدید، معمولا دو نوع فلسفه می‌شناسند: فلسفه‌ی تحلیلی و فلسفه‌ی قاره‌ای. معروف در ایران این است فلسفه‌ی قاره‌ای به ادبیات ارتباط بسیاری دارد ولی فلسفه‌های تحلیلی این ارتباط را به میزان اندکی دارند. اما این تعبیر چندان دقیق نیست. یعنی همان فیلسوف‌های تحلیلی هم آن‌هایی که شهرت بیش از تحلیل آکادمیک دارند، نویسنده‌های بسیار خوبی هستند. برای مثال برت راند راسل و کواین نویسندگان بسیار خوی هستند. در سوی دیگر، در فلسفه‌ی قاره‌ه‌ای هم فیلسوفانی هستند که هم نویسنده‌های بسیار خوبی هستند و نوشته برای آن‌ها موضوعیت دارد مانند هایدگر، فوکو، دریدا و هم فیلسوفانی هستند که توجه چندانی به نوشته ندارند. مانند هوسرل. در سنت خودمان هم از یک طرف می‌شود ابن‌سینا را با غزالی مقایسه کرد که ابن‌سینا فیلسوف مهم‌تر و غزالی نویسنده‌ی بهتری هستند. اما از این مهم‌تر، تفاوت قالب هم وجود دارد. یعنی بعضی از فیلسوفان مسلمان اهل ادبیات هستند مانند سهروردی. سهروردی در جایی اندیشه‌هایی دارد که در قالب فلسفه نمی‌تواند آن را بیان کند و بنابراین به قالب تمثیل و ادبیات پناه می‌آورد. اگر این مقدمات را بپذیریم، به گزاره‌ی بسیار مهمی می‌رسیم که در بحث ادبیات داستانی و رمان هم خیلی تعیین‌کننده خواهد بود. گزاره این است: سبک و قالب با محتوا و مضمون ربط وثیق دارد. یعنی چنین نیست که اندیشه‌ای را می‌شود در چندین قالب بیان کرد. برای این‌که این مثال به ذهن نزدیک شود، با یک مثال فلسفی محض شروع می‌کنم. می‌دانید که در فلسفه‌ی اسلامی، بحثی در مورد اصالت وجود یا اصالت ماهیت، وجود دارد. این‌که کدام در ذهن انتزاع می‌شود و کدام‌یک در واقع وجود دارد محل بحث است. طبق تعریف، هر دو آن‌ها نمی‌تواند باشد؛ برای این‌که لازمه‌ی این امر این است که یک شی بدل به دو تا شی بشود. نسبت فرم و محتوا نیز به همین صورت است. ما در عالم خارج یک رساله‌ی جمهور افلاطون بیشتر نداریم که فرم و محتوای آن با هم تنیده است. یعنی رساله‌ی جمهور افلاطون، رساله‌ای است که بر مبنای ساختار دیالوگی پیش می‌رود. در فیلسوفان قرن بیستم فیلسوفی هست که به این موضوع خیلی توجه کرده است و متاسفانه به این بخش از اندیشه‌اش در ایران خیلی توجه نشده است: تئودور آدورنو. در واقع مکتب فرانکفورتی‌ها با این‌که اهل ایدئولوژی هستند و در واقع مارکسیست‌اند، اما این بصیرت را مقابل مارکسیست‌ها داشته اند که فرم فقط یک چیز بیرونی و یک ضرورت زائد نیست. فرم خودش موضوعیت دارد. هم مارکوزه و هم باقی اهل مکتب فرانکفورت، در هنر بر این امر قائل هستند. اما تفاوت آدورنو در این است که در حوزه‌ی اندیشه و فلسفه هم فرم و محتوا را یکی دانسته است. آدورنو و و پوپر دعوای فکری‌ای با هم دارند که پوپر یک‌سری از جمله‌های آدورنو را نقل کرده و بعد به آلمانی روشن‌تر بازنویسی کرده است. جمله‌ای را که آدورنو به صورتی پیچیده نوشته است، پوچر به صورتی بسیار ساده نوشته است. با مبنای آدورنو این کار غلط است. برای این‌که زبان برای کسی مانند آدورنو فقط وسیله و ابزار ارتباط نیست. در علم اصول، دو اصطلاح طریقیت و موضوعیت وجود دارد. برای پوچر زبان فقط طریقیت دارد ولی برای آدورنو زبان موضوعیت دارد. این تفاوت خیلی مهم است. یعنی باید به این فکر کنیم که برای ما فرم موضوعیت دارد یا طریقیت. خیلی از نویسندگان رئالیسم سوسیالیست فرم برای آن‌ها طریقیت داشته است. در واقع با این مقدمه باید گفت که بهترین راه بیان فلسفه‌ی دکارت یا اسپینوزا همان روش منف طقی خودشان است؛ به این دلیل که فرم و محتوای این فلسفه‌ها با هم تناسب دارد. اما در مورد فلسفه‌های هگل یا نیچه، همان قالب ادبی‌ای که در آن نوشته‌اند، بهترین راه بیان فلسفه‌ی آن‌هاست. به این دلیل که نمی‌توان آن‌ها را از یکدیگر مجزا کرد. برای مثال، اسپینوزا عالم را هندسی- مکانیکی می‌بیند و نوع نوشتن‌اش هم به صورت هندسی- مکانیکی است. اما هگل این کار را انجام نمی‌دهد؛ هگل کاشف مفهوم تاریخ است و زمانی که می‌خواهد فلسفه‌ی خودش را بیان کند، نوشته‌ی او روایت تاریخی است.»
رمان، قالبی است که در دنیای جدید، تکوین، تطور و رشد پیدا کرده است.
«با این مقدمه می‌توانیم به سراغ بحث رمان برویم. خیلی از افراد فکر می‌کنند که رمان قالبی است که در آن اندیشه‌هایی را بیان می‌کنیم. در این زمینه من چند سوال دارم. نخستین سوال این است که مگر این‌گونه نیست که هر قالبی خودش امکاناتی دارد و هر ظرفی به مظروفش شکل می‌دهد؟ اگر این فرض را بپذیریم، اصولا به این صورت نیست که در قالبی بتوان هر چیزی را بیان کرد. هر قالبی، پیشاپیش امکاناتی را پیش روی فرد می‌گذارد و هیچ قالب خنثی وجود ندارد. از آن مهم‌تر رویکردی تحت عنوان پدیدارشناسی تاریخی وجود دارد. از این طریق می‌توان فهمید که قالبی که به وجود آمده است در چه ظرف زمانی‌ای و در چه برنامه‌ی تاریخی‌ای، به وجود آمده است؛ بر اساس چه امکانات و فکرهایی شکل گرفته و جه فکرهایی را در خود می‌پذیرد و می‌تواند منتقل کند. اگر قبول کنیم که رمان پدیده‌ی قرن شانزدهم است که با سروانتس شروع می‌شود، دو ملاحظه باید داشته باشیم: نخست این‌که آیا در قالبی که سروانتس خلق کرد و تا امروز با تغییر و تحولات مختلف ادامه پیدا کرده است، هر اندیشه‌ای را می‌توان در آن قرار داد؟ و دوم این‌که، اندیشه‌هایی که قبل از پدید آمدن این قالب بوده است، چرا قبلا در این قالب گفته نشده است؟ مگر قبل از دوران جدید و دوران متجدد، ما قصه نداشتیم و حکایت نوشته نمی‌شدند؟ چرا ما به آن‌ها رمان نمی‌گوییم یا به رمان قصه‌نویسی جدید گفته نمی‌شود؟ چه تفاوتی میان چخوف و گلستان سعدی وجود دارد؟ چه تفاوتی میان قصه‌های کوتاه همینگوی و قصه‌های کوتاهی که در مرزبان‌نامه آمده است؟ به نظر می‌آید، این‌ها از یک عالم حکایت نمی‌کنند. توجه به همین موضوع باعث شده است که برای فیلسوفان، جامعه‌شناسان و روان‌شناسان، رمان پدیده‌ی جالبی باشد. توجه داشته باشید که به همان میزانی که نقاشی‌های داوینچی و مجسمه‌های میکل‌آنژ برای شناخت دوران تجدد اهیت دارد، رمان‌ هم اهمیت و موضوعیت دارد. برای این‌که رمان هم‌زاد این دنیا است. رمان، قالبی است که در دنیای جدید، تکوین، تطور و رشد پیدا کرده است. توجه به تفاوت‌های رمان و آن‌چه که قبل از آن وجود داشته باعث می‌شود که ما ظرفیت‌ها و امکانات این قالب را بتوانیم بشناسیم. برای مثال، هگل در درس‌گفتارهای زیبایی‌شناسی‌اش، در چندجا اشاره‌هایی بسیار کوتاه و گذرا اما بسیار عمیق به رمان کرده‌ است. یک‌جا این است که رمان حماسه‌ی دنیای بورژوا است؛ در بخش دیگر، هگل هم درباره‌ی نثر واقعیت صحبت می‌کند و هم درباره‌ی این‌که رمان پشتوانه‌اش دنیایی است که عالم شاعرانه در آن تبدیل به عالم نثر شده است. اگر اندکی راجع به این عبارات تامل کنیم، ظرفیت‌های آن قالبی که اشاره کردم، روشن‌تر می‌شود. در سنت غرب، معمولا رمان را، بعد از تراژدی قرار می‌دهند و تراژدی را هم بعد از حماسه. برای مثال، لوکاچ در نظریه‌ی رمان شارح هگل است توضیح می‌دهد که ما دنیای حماسه‌ در ادبیات غرب داریم؛ مانند دنیای ایلیاد و ادیسه. این دنیای حماسه، ویژگی‌هایی دارد که یکی از آن‌ها این است که زمان بر آن نمی‌گذرد؛ خیر و شر ازلی و ابدی در آن روشن است و قهرمان حماسه ورای زمان است. این مفهوم بسیار مهمی است. نمونه‌ی مشخص این ویژگی در ادبیات ما زال در شاهنامه‌ی فردوسی است. زال کسی است که با موی سپید به دنیا می‌آید و در هیچ‌جایی از شاهنامه نیز اشاره نمی‌شود که وی از دنیا رفته است. حماسه برای دنیایی است که مشکل معنا در آن پیش نیامده است. در تراژدی، قهرمان آن دچار چالش است. در واقع دچار دعوای معنا و بی‌معنایی است. قهرمان تراژدی می‌خواهد کاری را انجام ندهد ولی مجبور به انجام آن کار می‌شود. اساسا پایان تراژیک به همین معناست؛ یعنی مخاطب هنگامی که به آن توجه می‌کند احساس می‌کند که چنین اتفاقی نباید رخ می‌داد. مانند تراژدی‌های سوفوکل. اگر بخواهیم در ادبیات خودمان در خصوص شاهنامه مثالی را بزنیم، داستان رستم و سهراب است. شما هرچقدر هم این داستان را بخوانید نمی‌توانید بگویید تقصیر سهراب یا حق با اسفندیار بوده است. پایان تراژیک یعنی این؛ یعنی این‌که فرد با معنا دچار چالش شده ولی هنوز دچار بی‌معنایی نشده است. در خصوص رمان باید گفت که قصه در آن با زمان پیش می‌رود. به عقیده‌ی فورستر، پشت هر رمانی ساعتی هست که کار می‌کند. حتی رئالیسم جادویی یا کارهای سوررئال هم زمان دارند ولی زمان در آن پیچیده‌تر است. بنابراین رمان اگر رمان است، زمان یکی از مولفه‌های آن است و بر قهرمان رمان زمان می‌گذرد. قهرمان رمان، با معضل معنا مواجه است. به سخن لوکاچ، رمان حماسه‌ی دنیایی است که معنا در آن از بین رفته است و خدا از آن زدوده شده است. این‌که رمان اصولا قالبی است که با نقیضه شروع می‌شود، اصلا اتفاقی نیست. دُن‌کیشوت به همان میزانی که خواندن‌اش مفرح است، به نوعی سوگ‌سرودی بر دنیایی است که پیش از وجود داشته است؛ دنیای پهلوانی. یکی دیگر از ویژگی‌های رمان این است که رمان راجع به فرد است؛ یعنی نویسنده در رمان با نوع بشر کار ندارد. رمان کاری به جنس و نوع فلسفی ندارد؛ راجع به فرد است. اکنون سوال در این‌جاست که چرا از دوره‌ای به بعد در مورد افراد قصه نوشته می‌شود؟ چرا قبل از آن، این‌قدر به فرد اهمیت داده نمی‌شد؟ ویژگی دیگر رمان این است که رمان تسخر است؛ یعنی رمان با نقیضه و شوخی شروع می‌شود. فیلدینگ بر این عقیده‌ است که رمان یک شعر حماسی کمیک است قالب نثر. در این عبارت، کمیک با حماسه تضاد دارد و شعر با نثر. اما در این جمله‌ای که فیلدینگ به آن اشاره می‌کند، بصیرت عمیقی وجود دارد و آن این است که بخشی از رمان تسخر است. یک دلیلی که ما رمان‌های موفق چندانی نداشته‌ایم همین است که این ویژگی را نادیده می‌گیریم. گاهی اوقات ما رمان را خیلی جدی می‌گیریم. برای مثال، رمان پست‌مدرن اساسا نقیضه‌ی رمان مدرن است و بخشی از آن شیطنت است. یک نکته‌ی بسیار مهم وجود دارد و آن این است که حتی با نگاه فلسفه‌ی اسلامی رمان ذات ندارد؛ یعنی به این صورت نیست که چیزی است که هیچ‌گاه تغییر نمی‌کند. به همین دلیل اشاره شد که با پدیدارشناسی تاریخی، باید به سراغ آن رفت. رمان قالبی است که شکل گرفته است و ما آن قالب را تحلیل می‌کنیم و می‌بینیم که یکی از عوامل جدی آن، در بسیاری از رمان‌ها تسخر است؛ ممکن است در همه‌ی رمان‌ها به همان شدت دیده نشود یا اساسا دیده نشود؛ چون اساسا ذات ندارد. در اعتباریات نمی‌توان ویژگی ثابتی را پیدا کرد. یکی دیگر از ویژگی‌های رمان، ویژگی‌ای است که میخائیل باختین به آن اشاره کرده و آن این است که رمان درهم‌آمیزی عوالم مقال است؛ در ایران معمولا گفته می‌شود که رمان ساختار گفت‌وگویی دارد. این، حرف درستی است اما چیزی که باختین می‌گوید، بیش از این است. بلکه این است که رمان اصولا در هم‌آمیزی گفتمان‌هاست. به این معنی که شما ممکن است در جایی از رمان شعر ببینید، در جایی مانند مقاله‌های علمی نوشته شده باشد. این درهم‌آمیزی گفتمان‌ها در رمان این امکان را به وجود می‌آورد که ویژگی تسخر هم بروز و ظهور پیدا کند. برای درهم‌آمیزی گفتمان‌ها می‌توان کتاب بار هستی میلان کوندرا را مثال زد. اگر دقت کرده باشید، می‌بنیید که در آن، هم افاضات فلسفی کوندرا وجود دارد، هم ماجرای عاشقانه وجود دارد، هم ماجرای سیاسی و هم بیان تمسخرآمیز روابط این افراد با هم است. این ظرفیتی است که رمان به نویسنده می‌دهد و قبل از این‌که رمان به وجود بیاید، این ظرفیت‌ها دیده نمی‌شد. ویژگی دیگر رمان، امکان سلوک و جست‌وجویی است که به نویسنده می‌دهد. منظور از نوشتن رمان، کار هنری ماندگار در تاریخ است؛ نه رمان‌هایی که به منظور آموزش، تبلیغات یا آموزش فلسفه به کار می‌روند. بخشی از پدیده‌ی رمانی که کار هنری ماندگار در تاریخ است، سیر و سلوک در دنیای نویسنده است که با چیزهای جدیدی مواجه می‌شود و اساسا بخشی از آن، ناخودآگاه است. کسی که رمان را می‌نویسد از ابتدا تنها طرحی کلی در ذهن دارد ولی نمی‌داند در نهایت به چه شکلی در خواهد آمد. اگر این عناصر را به عنوان عناصر کلی قبول کنیم، باید بپذیریم که داستان‌نویسی جدید و رمان‌نویسی، قالبی هستند که مانند هر قالب هنری دیگری، ظرفیت‌های پیشینی با خودش دارد و هر چیزی در قالب رمان، گفتنی نیست و هر جهان‌بینی‌ای در قالب رمان نمی‌گنجد.»
قهرمان‌های فلسفه مفاهیم‌اند و قهرمان‌های رمان مصادیق.
«حالا سوال در این‌جاست که با وجود همه‌ی این ویژگی‌هایی که ذکر شد، آیا می‌توان فلسفه را در قالب رمان آورد یا نه. از توضیحات من ظاهرا باید این برآمده باشد که رمان مصداق‌محور است. یکی از ویژگی‌های رمان این است که به طور معمول نثر آن ارتباطی است؛ به خصوص قبل از قرن بیستم. رمان مربوط به زمانی است که صنعت چاپ به وجود آمده و امکان ارتباط با مخاطب بیرون از دربار و افراد خاص به وجود آمده است و نثر در آن بیش‌تر ابزار انتقال رمان است. در ایران، چون ما سنت شاعرانه داریم، نثر برای‌مان خیلی اهمیت دارد و کارکرد آن، کارکردی بیش از وسیله‌ی ارتباطی است. با این توضیحات، رمان مصداق‌محور است؛ ما راجع به شخصی خاص و واقعه‌ای مشخص صحبت می‌کنیم. سوال این‌جاست که فلسفه اساسا چنین ظرفیتی دارد و می‌تواند مصداقی صحبت کند؟ عنصر مهمی که اگر به آن توجه کنیم ارتباط میان فلسفه و رمان مشخص‌تر می‌شود، "مفهوم" است. قهرمان فلسفه، مفاهیم هستند؛ ما در فلسفه راجع به عدالت، صدق و انسجام صحبت می‌کنیم و در رمان راجع به هیچ‌کدام از این موارد نمی‌توان صحبت کرد. شما در رمان راجع به یک واقعه که عادلانه یا ظالمانه است می‌توانید صحبت کنید و مواردی از این دست. این تفاوت بسیار مهم فلسفه با هنر به طور کلی و نه فقط رمان است. بحث بر سر این است که هنر تاویل‌پذیر است و هر وقت ما تاویل می‌کنیم یعنی سعی می‌کنیم با مفاهیمی آن را توضیح دهیم. اما مفاهیم، در ذهن ماست نه در اثر هنری. رمان هم به همین ترتیب است. اساسا منطق رمان با منطق فلسفه متفاوت است. در رمان، جزئیات است که اهمیت دارد؛ زندگی و تجربه‌ی زیسته مهم هستند. مخاطب در مواجهه با رمان، خودش شروع به مفهوم‌پردازی می‌کند و به مفهوم‌پردازی صاحب اثر نیازی ندارد. نکته‌ی مهم این است که شما در متن فلسفی با مجموعه‌ی مفاهیم مواجه هستید و این مجموعه‌ی مفاهیم هم حتما تفسیرهای مختلفی دارد؛ اما امکان تفسیر مفهومی هم به هر حال کمتر است. در رمان چون مفهوم وجود ندارد، این مخاطب است که تصمیم می‌گیرد آن را به چه صورت و از چه منظری بخواند. امکان مفاهمه‌ی مفهومی در اثر هنری بسیار بیش‌تر از متن تفسیرپذیر است. زمانی که شما رمان را قرائت می‌کنید، در خیلی از اوقات به نظر نویسنده‌ی رمان توجهی ندارید. رمان مستقلا و فی‌نفسه اثری قابل قرائت‌کردن است. در اینجا ما چند نکته‌ی جزئی اما مهم در مورد تفاوت رمان و فلسفه توضیح می‌دهم.  یک نکته‌ی مهم این است که تفاوت رمان و فلسفه در نحوه‌ی بیان به این معنی که یکی روایی است و دیگری نه، نیست. تفاوت آن‌ها در همان مفهومی است که در فلسفه به کار می‌رود ولی در رمان تبدیل به مصداق می‌شود. دومین نکته این است که رمان می‌تواند معرفت‌بخش باشد؛ اما معرفت‌بخش بودن آن از صنف فلسفه نیست. مهم‌ترین معرفت‌بخشی رمان این است که فرد زمانی که 50 رمان خوب را مطالعه کرده است، انگار 50 بار زندگی کرده است. جدای از این جنبه‌ی مهم، رمان هم از حیث تاریه اندیشه‌ها معرفت‌بخش است و هم از حیث روان‌شناختی، جامعه‌شناختی و تاریخ اندیشه‌ها. نکته‌ی سوم هم این است که تفسیر فکری اثر هنری و از جمله رمان نه فقط ممکن است؛ بلکه ضروری است. فقط تفسیر را نباید با اثر اشتباه گرفت. در واقع، نکته‌ی خیلی مهمی که نباید فراموش کرد، این است که کار فلسفه خلق و کار کردن با مفاهیم است و مفاهیم ذاتا انتزاعی است. اما مصادیق همیشه انضمامی هستند. این تفکیک را همیشه باید در ذهن خودمان داشته باشیم. صرف‌نظر از آثار ایدئولوژیک و تبلیغی که اهمیت تاریخی دارند و نه اهمیت بالفعل هنری، و صرف نظر از آثار آموزشی که ابزار ارتباط‌اند و هنر در آن‌ها موضوعیت ندارد؛ تعابیری مانند بیان فلسفی یا رمان اندیشه‌ای، یا از سر مسامحه است یا بر اساس سوءتفاهم است. نکته این است که در بازاری که کارهای بسیاری در آن تولید می‌شود، به کدام‌اش هنر می‌توان گفت. من به اثری هنر می‌گویم که در واقع جدای از ارزش و محتوایی که شما انتزاع می‌کنید، فی‌نفسه می‌توان با اثر درگیر شد و از آن محتواهای مختلفی را استخراج کرد. باید توجه داشت که در تکوین رمان، نه فقط فلسفه‌ی جدید بلکه علم جدید هم تاثیر داشته است.»
رمان‌نویس فیلسوف
«من بحث خود را با نسبت اهل ادبیات و فلسفه به پایان می‌برم. دانستن فلسفه، در چند جهت می‌تواند به نویسنده کمک کند. یکی از آن، نقش نویسنده در جامعه است. نکته‌ی دیگر، این است که دانستن مفاهیم بیش‌تر و تجربه‌ی اندیشه‌ی پیچیده‌تر، کاراکتر بهتر و پیچیده‌تری در وی شکل می‌گیرد. کاراکتر پیچیده ممکن است بتواند کارهای عمیق‌تری را ایجاد کند. سومین تاثیر این است که این‌که شما اگر نویسنده‌ای هستید که نویسندگی شما در یک سنت ادبی و جریان فکری بودن است، حتما دانستن فلسفه و مباحث نظری می‌تواند به شما کمک کند.»
تصاویر
  • کلاس رمان و فلسفه
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

جستجو