جمعه, 31 فروردین,1403

همه مطالب

مقالات

مثنوی معنوی تقریباً همان منبر ماست!
 

مثنوی معنوی تقریباً همان منبر ماست!

حجت الاسلام علی آرمین در گفتگو با شهرستان ادب: در اولین سفرم به این روستا، برف سنگینی آمده بود و راه‌ها به روستا دو، سه‌روزی بسته شده بود. روستای دورافتاده‌ای بود و تا راه باز شد، من در حوزه خوابیدم تا آن چندروز بگذرد. اصل ایده آن‌جا بود. بعد وقتی وارد داستان کوتاه و طرح رمان شدم، آن‌ها برایم آدم‌های جالبی بودند.
ﺳﻪشنبه، 13 شهریور 1397 | Article Rating

بسم الله الرحمن الرحیم

 

محمدقائم خانی: به‌نظرم در آغاز باید چاپ رمان را با تمام فراز و نشیب‌هایش تبریک بگوییم که جزء اولین محصولات مدرسۀ رمان است. قبل از نمایشگاه کتاب تهران، شما به پاریس رفتید! کتاب اول در پاریس رونمایی شد.

امروز می‌خواهیم هم دربارۀ رمان صحبت کنیم، هم دربارۀ مدرسۀ رمان. قبلش بهتر است از کمی عقب‌تر شروع کنیم و بپرسیم چه شد که شما سمت داستان آمدید؟ مهم‌تر از بخش شخصی آن، برایم مهم این است که وارد جمع بحث طلبگی و نویسندگی شویم و ببینیم چه همخوانی‌ها، چالش‌ها و احیاناً تعارضاتی با هم دارند.

سیدحسین موسوی‌نیا: هم طلبه‌هایی را می‌شناسیم که داستان را کنار گذاشته‌اند و هم بالعکس؛ طلبه‌هایی که طلبه بوده‌اند و به‌واسطۀ داستان، طلبگی را کنار گذاشته‌اند.

وبلاگ؛ آغاز مسیر نوشتن

علی آرمین: شروع نوشتن من و دست‌گرمی من ابتدا در وبلاگ بود. تقریباً سه‌سال واقعاً وقت می‌گذاشتم. سعی می‌کردم مطالب دینی را به‌صورت جذاب برای کسانی که متدین نبودند، بنویسم. وبلاگم وبلاگ خوبی بود و مخاطب بالایی هم داشت. افراد غیرمذهبی هم می‌آمدند. بعد کم‌کم حس کردم به‌صورت داستانی‌نوشتن جذابیت خاصی دارد. دوره‌های فیلمنامه‌نویسی و نویسندگی را گذراندم. یک‌بار در سالن دفتر تبلیغات مراسمی بود. دیدم یک روحانی آن‌جا دارد دربارۀ داستان صحبت می‌کند. من هم داستانی نسبتا بلند، که تقریبا اولین داستانم بود، همراهم بود. اسم داستانم «ثریا» بود. داستان را به سخنران جلسه دادم. ایشان داستان را خواند و دوهفتۀ بعد، به من زنگ زد و گفت که داستانت را خوانده‌ام و بیا آن را بگیر. ایشان آقای «مظفر سالاری» بود و آن‌جا شروع آشنایی من با ایشان بود. داستان را خوانده‌ و یک‌سری ایراداتی هم گرفته‌ بودند. در ضمن اشکالات، نوشته بودند: «این یعنی آشنا نبودن با الفبای داستان‌نویسی». تقریباً هرهفته داستان یا طرح می‌نوشتم و پیش ایشان می‌بردم. ایشان هم با روی گشاده و سعۀ صدر و تامّل نکاتی را تذکر می‌دادند و کمکم می‌کردند. چند سال، به‌صورت خصوصی مزاحم ایشان می‌شدم تا این‌که رفتند یزد. البته الان هم با ایشان در ارتباط هستم و مزاحمشان می‌شوم.

موسوی‌نیا: این در چه دورۀ سنی شماست؟

آرمین: آغاز این ارتباط حدود سال 89-90 بود.

موسوی‌نیا: آن‌موقع طلبه بودید؟

آرمین: بله، سال نه حوزه بودم یا شاید هم ده.

دریافتن ظرفیت‌های انسانی حوزه در بخش داستان

خیلی‌ها پتانسیل لازم را دارند ولی به فعلیّت نرسیده است. کسی لازم است که افراد را احیا کند و به بروز برساند. کسی مثل آقای سالاری برای حوزه یک‌نعمت بزرگ است. هم پیشینۀ علمی ایشان در زمینۀ داستانی قوی است و هم از بدنه‌ی حوزه هستند و ملبّس به لباس مقدس روحانیتند. کتاب‌هایش مثل «رؤیای نیمه‌شب» و «دعبل و زلفا» نیز نشانه‌ی قوّت ایشان است. متأسفانه ایشان از قم به یزد رفته. جا داشت که ما ایشان را مثل یک قطب در قم نگه داریم و مأمنی برای طلاب مستعد باشند.

خانی: در یزد حلقه‌ای برای داستان‌‌نویسان ندارند؟

آرمین: بله، ایشان آن‌جا هم مشغول تالیف و تدریسند.

ارتباط حوزه و داستان

موسوی‌نیا: مسئله‌ای که برای من مطرح است، موضع‌گیری حوزه نسبت به رمان و داستان در چندسال اخیر است. قطعاً فضا اخیراً تغییر کرده. طلبه‌هایی را می‌بینیم که وارد فضای داستان شده‌اند، نوشته‌اند و نوشته‌هایشان هم دیده شده و این‌ها فضای قبلی را شکسته‌اند. آیا هنوز برخورد حوزه با خود مقولۀ داستان و رمان، فاصله‌گرفتن است یا به آن به‌عنوان یک‌ابزار نگاه می‌کنند که جهت انتقال معانی و مفاهیم و تبلیغ قابل‌استفاده است؟ حوزه شما را به‌عنوان یک‌نویسنده پذیرفته یا می‌پذیرد؟

آرمین: فکر می‌کنم جو غالب حوزه چنین است که کمترکسی ضرورت و خوبی پرداختن به موضوعاتی مثل داستان و رمان را باور نداشته باشد. من کسی را سراغ ندارم که بگوید این‌که طلبه‌ای سراغ رمان و داستان برود، بد است. اتفاقاً برعکسش را متعدد سراغ دارم.

مدرسۀ رمان

خانی: گفتید آموزش خصوصی با آقای سالاری داشتید که شاید بتوان اسمش را «کارگاهی» گذاشت که قصه می‌بردید و می‌آموختید. فکر می‌کنم از این نظر جالب باشد که دربارۀ مدرسۀ رمان صحبت کنید. خیلی از کسانی که در مدرسۀ رمان حاضر می‌شوند، افرادی هستند که معمولاً دوره‌های آموزشی عناصر داستان و حتی کارگاه‌های تخصصی را گذرانده‌اند و بعد وارد مدرسۀ رمان می‌شوند تا فرصتی در اختیار آن‌ها گذاشته شود. شما اما چنین مسیری را طی نکردید و از راه متفاوتی وارد شدید. شما تجربی‌تر و کارگاهی‌تر شروع کردید. از این منظر می‌خواهم دربارۀ تجربۀ مدرسۀ رمان صحبت کنید و بگویید چقدر در مدرسه، فضای آموزشی وجود داشت، تعادل در آن حفظ شده بود یا نه و باقی قضایا.

آرمین: کار بزرگی که مدرسۀ رمان کرد این بود که ما را ترغیب کرد و مأمن و تکیه‌گاهی برایمان قرار داد تا یک‌ رمان را به‌صورت عملی پیاده کنیم. با این‌که اشتیاق به نوشتن رمان داشتیم، ولی پشتوانه‌ای می‌خواستیم که این کار رها نشود و بستری که کار پله‌پله جلو برود. وقتی وارد مدرسه شدم، برای نگارش رمان با ما قرارداد بستند. قرارداد تعهد می‌آورد. اگر این نبود، بعید بود به این زودی‌ها رمانی بنویسیم. فکر می‌کنم اگر کسی بخواهد بهره‌ای از مدرسه ببرد، مسیر خیلی خوبی است. هرهفته یا هردوهفته‌یک‌بار، ما کارمان را می‌آوردیم و با استادمان درباره‌اش صحبت می‌کردیم. من توفیق داشتیم در خدمت آقای شاه‌آبادی باشم که واقعا استفاده کردم. خاطرات نشست‌هایی که با ایشان داشته‌ام برایم لذت‌بخش است. مثلاً یکی از صحنه‌های به نام یونس که بعضی می‌گویند صحنه‌ی درخشانی است، جریان چاه است. من می‌خواستم از این صحنه بگذرم و گذشتم ولی آقای شاه آبادی  گفتند که از آن نگذرم و ظرفیت بالایی دارد. استاد این‌طور می‌تواند مؤثر باشد.

خانی: شما مدرسۀ رمان را آن وجه کارگاهی می‌بینید که نویسنده‌ها بیایند مرتبط شوند و مطالبشان را ارائه کنند و آموزش ببینند، درست است؟

آرمین: بله. اگر افراد تعهد بدهند، این می‌تواند کارشان را بسیار پیش ببرد. با این‌که رفت‌وآمد از قم به تهران برایم سخت بود، ولی چاره‌ای نبود. دوستان دیگر هم از همدان یا شهرهای دیگر می‌آمدند. خود این رفت‌وآمد مفید است. در راه ذهن انسان روی رمان کار می‌کند. اصلا این تلاش‌ها می‌تواند ارزش کار را برای انسان بالا ببرد. قطعاً این مسیر با روش کسی که در خانه می‌نشیند و می‌نویسد، خیلی متفاوت است.

مدرسۀ رمان، تهران یا شهرستان؟

خانی: برخی از دوستان شهرستانی این نظر را دارند که مدرسۀ رمان را به سمت فضای مجازی ببریم که برای تهرانی‌ها و شهرستانی‌ها تساوی ایجاد شود. ظاهراً شما بیشتر طرفدار این هستید که اصل مدرسۀ رمان حضوری باشد و ارتباط بین استاد و شاگرد شکل بگیرد.

آرمین: بعد از چند مدت رفت‌وآمد به مدرسۀ رمان، احساس کردم طی این مسیر مشکل است. با آقای شاه‌آبادی قرار گذاشتیم که تلفنی صحبت کنیم. یک یا دوبار تلفنی حرف زدیم و دیدیم نمی‌شود. فایده‌ای که در برگزاری حضوری جلسه، استاد را دیدن و بحث و گفتگوی رودررو هست، اصلاً در گفتگوی تلفنی نیست. لذا ایشان هم گفتند ارتباطمان رودررو باشد.

مزیت عضویت در مدرسۀ رمان

موسوی‌نیا: در سال‌های اخیر با پدیده‌ای به نام «سهل‌انگارانه برخوردکردن با رمان‌نویسی» روبه‌رو هستیم. نویسنده‌های جوانی را می‌بینیم که تصورشان از رمان، نوشتن حجیم یک‌ایده است؛ چندماهی غیبشان می‌زند و بعد، با حجمی از کاغذ به سراغت می‌آیند و می‌گویند رمان نوشته‌اند. در مدرسۀ رمان، ما دنبال این بودیم که بخشی از افرادی که وارد مدرسۀ رمان می‌شوند، استعدادهایی باشند که بتوانیم آن‌ها را معرفی کنیم. در بخش دیگر، نویسنده‌های جوانی باشند که در شرف این بروز و ظهور هستند، اما نیاز به اعتمادبه‌نفسی برای نوشتن دارند. می‌خواهم نظر شما را به‌عنوان یکی از اعضای مدرسۀ رمان بدانم که دوران حضورتان در مدرسه تمام شد، رمانتان نوشته و چاپ شد؛ اما این به معنای قطع ارتباط با مدرسۀ رمان نیست. فکر می‌کنید مدرسه توانسته به هدفش برسد که نویسنده‌ها توانسته‌اند اعتماد به نفس نوشتن یک‌رمان را کسب کنند یا نه؟ این اتفاق برای خود شما افتاده یا هنوز حس می‌کنید باید تحت نظر استادی بنویسید؟

آرمین: با فراخوان مدرسه‌ی رمان شهرستان ادب، خیلی‌ها طرح می‌دهند. افرادی که پذیرفته می‌شوند قاعدتاً مراحلی را پشت سر گذاشته‌اند. کاری که مدرسه می‌کند، این است که می‌گوید حالا که شما برای نوشتن یک‌رمان آماده‌ای، بیا و کنار یک‌استاد ماهر که خودش سال‌ها تجربۀ نوشتن دارد، بنویس. پرواز را که خوب یاد گرفتی، دیگر خودت می‌توانی پرواز کنی. خشت اول خیلی مهم است. تایپ من بد نیست، اما اول کار کسی به من نگفت انگشت‌هایم را چطور روی کلیدها بگذارم و نحوه‌ی استانداردش چیست. حالا اگر بخواهم عوضش کنم هم، نمی‌توانم.

موسوی‌نیا: پس شما برای یک‌نویسندۀ تازه‌کار که در اول راه رمان‌نویسی است، فرآیند منظم و راهنمایی یک‌استاد را مؤثرتر می‌بینید.

آرمین: بله.

موسوی‌نیا: دوست دارم این سؤال را از همۀ نویسنده‌ها بپرسم. علی آرمین امروز در رمان چه دغدغه‌ای را دنبال می‌کند که دوست دارد آن را بنویسد؟

آرمین: طلبه طالب این است که با قرآن و روایات سروکار داشته باشد و بخواند و روی آن‌ها فکر کند، تفاوتش با برخی دیگر این است که این‌قدر موضوع و طرح در ذهن دارد که نمی‌داند از چه بنویسد. برخی هستند که می‌گویند نمی‌دانیم از چه بنویسیم، اما قرآن اقیانوسی است که انسان وقتی واردش می‌شود نمی‌داند از چه بنویسد.

اخیراً رمانی شروع کرده‌ام و نامش را فعلاً «ریشه‌ها» گذاشته‌ام. بیشتر در فضای لغت و واژه است. دربارۀ طلبه‌ای است که بیشتر دغدغۀ واژه‌ها و ریشۀ آن‌ها را دارد. فکر می‌کنم بحث شیرینی است.

موسوی‌نیا: مسئلۀ من این است که در «به نام یونس» شخصیت اصلی شما یک طلبه است و حالا می‌گویید در ریشه‌ها هم شخصیت یک‌طلبه است. در رمان پنجم یا ششم شما برای این طلبه چه سیری اتفاق می‌افتد؟ چه تغییری، چه سیری، چه مسیری پیش روی اوست؟ آیا این رمان‌ها در یک مسیرند و با هم ارتباط دارند یا هر رمان شما یک سمت مضمونی و دغدغه‌ای خواهد داشت که کاملاً بی‌ارتباط به دیگر آثار شماست. تحلیل من از زندگی این است که آدم‌ها اگر سراغ موضوعات مختلف می‌روند، تنها رنگ آن عوض می‌شود، محتوا همان است. مثل ماشینی که رنگش را عوض می‌کنی و شمارۀ موتورش همان است. نویسنده‌ها هرچه بنویسند، ردپای فکر و ایدئولوژی‌شان در آن هست. آن دغدغۀ اصلی و گمشده‌ای که به دنبال آن هستند، در رمان هست.

آرمین: این‌طور نبوده که من بیایم چهارچوبی کلی برای رمانهایم تعریف کنم. البته شاید در ناخودآگاه من آن‌چه شما می‌فرمایید، باشد ولی من به آن فکر نکرده‌ام.

کنش ادبیات داستانی و حوزه

خانی: پیشینه‌ای در ادبیات داستانی داریم که باعث شده فضایی به وجود بیاید که تا اواخر دهۀ هفتاد و اوایل دهۀ هشتاد بود. عموم مردم، مخصوصاً مذهبی‌ها، با ادبیات داستانی کنار نمی‌آمدند؛ دلیلش هم این بود که ما فکر می‌کردیم رمان و داستان کوتاه مقوله‌ای غربی است که با دین سر ناسازگاری دارد. در دهۀ نود ظاهراً فضا برگشته و کارهای جدید دارند به وجود می‌آیند. در فضای خلاقه به‌نظر می‌رسد ما باید روی این قضیه فکر کنیم و درباره‌اش حرف بزنیم تا بتوانیم فضایی را که در ذهن‌ها بسته مانده، بیشتر بشکنیم. گفتید که مسئلۀ اخلاق را برای رمان جدیدتان انتخاب کرده‌اید. به نظر می‌رسد شما بتوانید در این فضا، ورود خوبی داشته باشید. منظورم این نیست که ما رمان و آثار غربی‌ها را تطهیر کنیم، ولی پیش‌داوری ضددینی‌بودن رمان و خود رمان غربی را سعی کنیم از ذهن‌ها کنار بزنیم و راهنمایی‌هایی به آن‌ها بدهیم که می‌توانند به سراغ برخی رمان‌ها بروند و همچنان دغدغۀ اخلاق و معنویت را داشته باشند. خود شما در این یکی، دوسال احتمالاً به این فضا بیشتر نزدیک می‌شوید و امیدواریم چنین بحث‌هایی را از شما شاهد باشیم. خود حوزه و بیشتر حوزۀ قم و دیگرانی که در قم هستند و چه بخواهند و چه نخواهند، تحت تأثیر این فضا هستند، چقدر آمادگی دارد وارد این فضا شود و به ادبیات داستانی رو بیاورد؟

آرمین: رمان جدیدم که نامش «ریشه‌ها» است و عرض کردم که تمی واژه‌ای و لغتی دارد. ولی بحث اخلاق و رمان موضوع پایان نامه‌ی دکترای بنده است. متاسفانه در بحث اخلاق و رمان هیچ کاری به زبان فارسی نیافتم، در عوض غربی‌ها تا دلتان بخواهد کار کرده‌اند و می‌کنند. آن‌ها سال 1961 میلادی یعنی حدود 60 سال پیش کتابی مثل بلاغت داستان را نوشته‌اند. اما ما نه تنها در این زمینه ننوشته‌ایم بلکه هنوز حتی یکی از کتاب‌هایشان را ترجمه هم نکرده‌ایم. برای ما که داعیه‌ی فرهنگی جهانی و برتر را داریم، واقعا ضعف است که فقط به نشر و تولید رمان فکر کنیم و از مسائلی کلیدی مانند اخلاق و رمان غافل باشیم.

مثنوی تقریباً همان منبر ماست، اما آن‌قدر هنری در قالب داستان و شعر بیان شده که در غرب جزء آثار پرفروش می‌شود. چرا مولوی همان حرفی را که من بر منبر می‌زنم، می‌زند و کل دنیا یا عدۀ کثیری در دنیا به آن اهمیت می‌دهند و حرف‌هایش را می‌‌خوانند، لذت می‌برند و انتشار می‌دهند، اما من نمی‌توانم. باید به حوزویانی که داستان‌نویس‌اند،  توجه شود؛ مثل توجهی که به دانشمندان هسته‌ای می‌شود. نیروی هسته‌ای یک قدرت مادی است. گرچه قدرت خیلی خوبی است، اما در مقابل چیزی که می‌تواند ذهن انسان را و ایدئولوژی او را تغییر بدهد، قدرت زیادی نیست. در حوزه جشنواره‌هایی صورت می‌گیرد که جای تقدیر دارد ولی واقعا این کم است. با توجه به ظرفیتهایی که در حوزه وجود دارد و افرادی که اخیرا ظهور و بروز داشته‌اند، می‌شود مؤسسۀ بزرگی مختص رمان بنا شود و می‌تواند برکاتی عظیم و بالاتر از تصوّر داشته باشد.

موسوی‌نیا: پس پیشنهاد شما این است که برای نویسنده‌ها هم بادیگارد بگذاریم! حالا که طبق فرمایش شما، حوزه اگر مشوق نیست، مانع هم نیست و مانعی سر راه نویسنده‌ها نمی‌گذارد...

آرمین: مشوق هست، اما خیلی کم.

موسوی‌نیا: خیلی هم خوب! خود شما فکر کرده‌اید نویسنده وقتی می‌خواهد اخلاق و معرفت و شناخت و جهان‌بینی را در اثرش بیاورد، اگر اهل حوزه نباشد، باید برود این دانش را به دست بیاورد. حالا ما یک‌روحانی داریم که اهل حوزه هم هست. شما به مسئلۀ آموزش در حوزه چه نگاهی دارید؟ با توجه به این‌که هم نویسنده‌اید و هم تفقه دینی دارید، فکر کرده‌اید به مسئلۀ آموزش داستان در حوزه بپردازید؟

آرمین: به نظر من آموزش ضروری است و باید وجود داشته باشد. خصوصا پله‌های اولیه را، یا در مراکز آموزشی یا به‌صورت خصوصی تحت نظر اساتید، باید طی کرد.

خانی: یک سؤال از طرف مخاطبان بپرسم. الآن طلاب نویسنده در قم پاتوق مذهبی دارند که پدر و مادر مذهبی و نه حتی خیلی مذهبی، کسانی که نگران مسئلۀ سلامت اخلاقی جوانشان هستند، بتوانند بچه‌هاشان را به این پاتوق و محفل داستانی بفرستند؟

آرمین: «مرکز فرهنگی دفتر تبلیغات»، «حوزه هنری» و «مدرسه اسلامی هنر» معمولا کارگاه‌ها و دوره‌هایی برای آموزش داستان و داستان‌خوانی دارند. فکر می‌کنم اگر کسی بخواهد استفاده کند، زمینه فراهم است.

 

به نام یونس

خانی: «به نام یونس» جزء اولین کارهای طیفی از نوشته‌هاست- نمی‌شود نامشان را گونه یا ژانر ادبی گذاشت- که دارد سال به سال بیشتر می‌شود و به مسئلۀ طلبگی می‌پردازد. جدا از این‌که خود نویسنده طلبه است، موضوع داستان هم طلبگی است و یکی از جذاب‌ترین بخش‌های آن هم تبلیغ است. این ایده از کجا در ذهن شما بود؟ از اول چنین چیزی را در ذهن داشتید یا بعداً که جلو آمدید، حس کردید جای چنین چیزی خالی است؟ دوم این‌که فکر می‌کنید چقدر این فضایی که دارد به وجود می‌آید و آثار احتمالی که نوشته خواهند شد، مورد استقبال فضای ادبی کشور قرار بگیرد و به‌عنوان بخشی از ادبیات مورد توجه قرار بگیرد و خوانده شود؟

آرمین: دربارۀ به نام یونس باید بگویم من حدود 12 سال پیش به سفری تبلیغی رفتم. اساس این روستا و آدم‌هایش و زمان و مکان و برف و... را لمس کردم. چند سال پیش هم به‌خاطر نوشتن این رمان، و با حمایت شهرستان ادب، سفر مجدّدی داشتم. با لهجه و رفتارشان بیشتر آشنا شدم.

در اولین سفرم به این روستا، برف سنگینی آمده بود و راه‌ها به روستا دو، سه‌روزی بسته شده بود. روستای دورافتاده‌ای بود و تا راه باز شد، من در حوزه خوابیدم تا آن چندروز بگذرد. اصل ایده آن‌جا بود. بعد وقتی وارد داستان کوتاه و طرح رمان شدم، آن‌ها برایم آدم‌های جالبی بودند. دربارۀ اتفاقات این داستان فکر کرده بودم و دلم می‌خواست رمان شود و صفحاتی نوشته بودم. بعد که ماجرای شهرستان ادب پیش آمد، نشستم دقیق‌تر طرحش را نوشتم و سعی کردم انسجام داستانی بگیرد و صرفاً خاطره‌گویی نباشد. طرحی را نوشتم و بحمد الله آقای شاه‌آبادی هم قبول کردند استاد راهنمای بنده باشند.

رسالت طلاب نویسنده

آرمین: کارهایی که طلبه‌ها می‌نویسند، اگر از عمق طلبگی‌شان نشأت گرفته باشد و واقعاً هم خلاقیت و مهارت نوشتن را داشته باشند و هم ایدئولوژی قرآنی پشت آن باشد، طبیعتاً به‌روز می‌نویسند. قرار نیست یک‌آیه یا روایت را مستقیم در داستان بیاوریم. فکر می‌کنم به این ترتیب نوشته ماندگار می‌شود و مردم هم استقبال می‌کنند، اما اگر بخواهیم خودمان را غربی جا بزنیم و بگوییم خیلی روشن و مدرنیم و از طلبگی خودمان جدا شویم، شبیه کارهای دیگران می‌شود. فکر می‌کنم یک‌طلبه می‌تواند کاری کند که آثارش ماندگار شود. خیلی‌ها مجسمه می‌سازند و مجسمه‌های زیبایی هم می‌سازند، اما فرق مجسمه‌های حضرت عیسی (ع) در این بود که او به اذن خدا در مجسمه‌هایی که می‌ساخت، می‌دمید و آن‌ها جان می‌گرفتند. رنگ خدایی اگر به کار بخورد می‌تواند آن را زنده کند و باعث حیات جامعه شود.

خانی: البته اگر از یک‌طرف دیگر نگاه کنیم، جذابیت دیگری هم دارد که کار برای طلبه‌ها نوشته نشده. خود این تجربۀ عجیبی است. ما نزدیک به صدسال تجربۀ داستان‌نویسی داریم و هنوز داستان‌های درخوری برای روحانیت نداریم. هم شخصیت می‌تواند جذاب باشد چون به آن پرداخته نشده و هم موقعیت تبلیغ به‌ویژه در روستا جذاب است؛ به‌خصوص که در چنددهۀ اخیر داستان‌های روستایی نداشته‌ایم. به‌نظر می‌رسد موقعیت بکری است و اگر سه‌رکن اصلی رمان را «شخصیت» و «موقعیت» و «حادثه» درنظر بگیریم، یک‌طلبۀ داستان‌‌نویس فعلاً دو-هیچ جلوست! از سه‌ عنصر، دوتایش را بالقوه دارد. اگر سفر تبلیغی خوبی رفته باشد و شخصیتش هم شخصیت طلبگی خوبی باشد، تنها به حادثه‌های جذابی احتیاج دارد که آن‌ها را با هم پیوند بدهد. به‌نظر می‌رسد این بتواند جذاب باشد و دست برتری برای نویسنده‌ها باشد.

آرمین: بله همین طور است که می‌فرمایید.

موسوی‌نیا: یکی از دوستانمان می‌گفت: «جوری می‌گویید روحانی ملبس شده انگار بقیه برهنه‌اند!» واقعاً همین‌طور است. تا دیروز که این طلبه ملبس نبوده، کسی توقعی از او نداشته. منظورم از «کسی»، خانواده نیست، مردم است. امروز اما که این لباس را پوشیده، مردم با دیدن او صفر تا صد زندگی‌شان را می‌خواهند از او بپرسند. موضوعات متنوع و مختلفی را می‌خواهند از او بپرسند و او در مقابل بسیاری از سؤالات مردم و جامعه باید پاسخگو باشد. خود این امر، موضوع را فوق‌العاده جذاب می‌کند. اگر سراغ یک‌طلبه برویم و از همین منظر با او صحبت کنیم، واقعاً جذاب است. حوزۀ علمیه تشکیلاتی است که از درون آن خبر زیادی به بیرون نرسیده و برای خیلی‌ها جذاب است داخل این تشکیلات چه خبر است. خیلی‌ها از حوزه فلان سمت را می‌گیرند و فلان‌جا منصوب می‌شوند. همه می‌خواهند بدانند آن‌جا چه خبر است و وقتی کسی از درون این تشکیلات روایت می‌کند، جذاب است.

آرمین: قطعاً همین‌طور است. خود این لباس و صرف پوشیدن آن، هم برای طلبه و هم برای مردم مفید است. در راه آمدن داشتم وضو می‌گرفتم، کسی آمد و گفت: «حاج‌آقا خدا خیرت بده! یادم رفته بود الآن نزدیک اذانه. شما رو دیدیم و یادمون افتاد نمازه».

البته این را هم عرض کنم که من این که می‌گویند رمان و داستان در مورد طلبه‌ها، تقدس‌زدایی از لباس روحانیت می‌کند را قبول ندارم. به نظرم لفظ جالبی نیست. لباس روحانیت به هر حال لباس انبیاست و مقدس است. بهتر است بگوییم رمان و داستان می‌تواند انس مردم با روحانیت را بیشتر کند و فاصله‌ی جامعه و روحانیت را کم کند.

و همچنین این که می‌گویند شخصیت داستان اگر یک روحانی باشد باید حتما خبط و خطاهایی داشته باشد تا شکل بگیرد را قبول ندارم. منظورم این است که لازم نیست حتما شخصیت یک روحانی خطاهای مردم عادی را داشته باشد. درست است که غیر از معصومان کسی بی نقص نیست ولی این به این معنا نیست که دیگران حتما باید خطاهایی گل‌درشت و عوامانه داشته باشند. مثلا ممکن است گاهی برای یک انسان کامل، ترک «ان شاء الله» گناهی محسوب شود، چیزی که برای دیگران اصلا مساله‌ی مهمی نیست.

 

موسوی‌نیا: ان‌شاءالله ارزش کتاب شما و کتاب‌هایی از این دست دیده شود و این موضوعات جالب طلبگی را با سوژه‌های متنوع بنویسید و حوزۀ جدیدی در ادبیات از ادبیات روحانیت و طلبگی باز شود.

آرمین: بسیار ممنونم. در پایان از شما و همه‌ی اساتید عزیز و دوستان همراه و موسسه شهرستان ادب تشکر می‌کنم.

تصاویر
  • مثنوی معنوی تقریباً همان منبر ماست!
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

جستجو